با استناد بر مبحث فضازمان متنی در ادبیات نومدرنیستی که در مجلهی فایلِ شعر شمارهی پنجم منتشر شده، زمان به دو گونهی تقسیمپذیر (علمی) و تقسیمناپذیر (شهودی) تقسیم میشود. در مباحث علمی مثلن در ریاضیات و فیزیک برای سادهسازیِ روابط سعی بر آن است که فرمولها و مولفهها را تا حد امکان ساده کنند تا بتوانند جهان را بهتر و روانتر توضیح دهند. زمان، از جمله مولفههاییست که در طول شبانهروز، برای عموم مردم و همچنین علم و تکنولوژی، باید تقسیمپذیر باشد تا معادلات و اساس زندگی توضیحپذیرتر و قابل فهمتر باشد و قابلیت برنامهریزی داشته باشد. اما بر خلاف آن، در ادبیات، زمان مولفهای نیست که قابلیتِ تقسیم به ریزمولفههای دیگر را داشته باشد، بلکه سیالیتیست که بینِ آنچه در گذشته رخ داده و آنچه در حال رخ میدهد و آنچه در آینده اتفاق میافتد، در تلاطم است. همانطور که «برگسون» تاکید میکند «زمان امری شهودیست» پس گذشته، حال و آینده در برآیندی مشترک میتوانند اینهمانی داشته و در هم ادغام شوند، به گونهای که نحوهی روایت را از روایتی خطی با زمانی خطی و علمی دور کرده و به شعر ساختاری با زمان شهودی اعطا کند.
در اولین نمونهی شعری، در ابتدا به شعر «هفت و هشت» از کتاب «اروتیکا» نوشتهی علی عبدالرضایی میپردازم:
در روزی کوچک آمدم
هفت و هشت دقیقه
در خانهای کوچک
نزدیک رودخانه
روزها بزرگ شدند و باز
رسیدهام به رودی کوچک
نزدیک خانه
که دیگر بزرگ شده
نشستهام پشت میز
هفت هشت دقیقهست
که از هفت و هشت دقیقه گذشته
همانطور که میبینیم، شعرِ «هفت و هشت» روایتگرِ تولد است، اما تولدی که با حالتی دایرهوار مدام تکرار میشود، گاهی تولد به مثابهی به دنیا آمدن و گاهی تولدِ شعریِ شاعر است که با استفاده از سیالیتِ زمانی به این امر میرسد. در چهار سطر اول، راوی تولدی را در روزی کوچک و در خانهای کوچک، در ساعت هفت و هشت دقیقه بیان میکند. اما چرا روزی کوچک؟ او نوزادیست که تازه به دنیا آمده، پس از هر چیزی تصوری کوچک دارد، تا جایی که حتا زمان را نه تنها کیفی (و نه کمی و تقسیمپذیر) میبیند، بلکه آن را «کوچک» تصور میکند و برای نوزاد که بعدن شاعر میشود، اساسن «زمان» پارهخطی نیست که از ابتدا شروع شود و به انتها برسد، بلکه برای او (شاعر درون متن) زمان نه گذشته دارد، نه حال و نه آینده، و موجیست که بین این سه در حال گردش است. همانطور که در ادامه میبینیم در سطر بعدی اینگونه بیان میکند:
«روزها بزرگ شدند و باز
رسیدهام به رودی کوچک»
همانطور که میبینیم برای راوی، زمان گذر نمیکند بلکه بزرگتر میشود (حتا میتواند کوچکتر شود) و شاید این بزرگتر شدنِ زمان را بتوان به نوعی همان گذرِ زمان دانست، اما باز هم نشان از سیالیتِ زمان و خاصیت رفت و برگشتی و موجی آن است.
او ادامه میدهد که:
«نزدیک خانه
که دیگر بزرگ شده»
در واقع راوی با استفاده از زمانِ متنی (شهودی) به مکانِ متنی میرسد، مکانی که هویت بیرونی ندارد و با بزرگتر شدنِ زمان (یا به نوعی گذشتِ زمان) مکانِ متنی که همان «خانه» باشد نیز بزرگتر شده است.
در سه سطر پایانی میخوانیم:
«نشستهام پشت میز
هفت هشت دقیقهست
که از هفت و هشت دقیقه گذشته»
اوجِ شعر، در قسمت پایانی آن رخ میدهد؛ یعنی زمانی که راوی بیان میکند پشت میز نشسته است. درواقع با شاعری روبهرو هستیم که پشت میزش نشسته و مشغول نوشتنِ شعر است و در این لحظه توالیِ زمانی برای او معنایی ندارد. گذشتِ زمان روی یک پارهخط برای او تعریفنشده است. او زمان را قطعات قابل تقسیم نمیداند، بلکه زمان را مولفهای میداند که میتواند کوچک یا بزرگ شود، یعنی خاصیتی کیفی به آن اعطا میکند. همانطور که در دو سطر پایانی میخوانیم، مولف با استفاده از بازیِ زبانی نشان میدهد که تنها هفت هشت دقیقه از هفت و هشت دقیقه (زمان تولد) گذشته است. درواقع راوی آیندهی دور را بدل به آیندهی نزدیک کرده و در نهایت با زمان حال اینهمان میکند. مولف با استفاده از عنصر شهود در زمان، خاصیت متوالی بودنِ گذشته… حال… آینده را از آنها گرفته، چون تولدی که در سطرهای ابتدایی شاهد آن بودیم میتواند تولد راوی و تولدِ شاعری که با اولین شعرش پشت میز نشسته و مینویسد، باشد. مولف از این طریق تولد خود را با تولد شاعریاش اینهمان کرده و زمانِ گذشته را با زمانِ حال اینهمان میکند و در انتها نیز آیندهی دور (بعد از زمان تولدش) را با بازیِ زبانی به زمان گذشته برده است:
«هفت هشت دقیقهست
که از هفت و هشت دقیقه گذشته»
همانطور که دیدیم؛ فرم شعر بالا بر مولفهی زمانِ متنی استوار است؛ یعنی زمانی که برخلاف زمانِ علمی و خطی، تقسیمناپذیر و شهودیست و در آن، گذشته و آینده در حال و در برآیندی مشترک اینهمان شدهاند. گویی که به جای سه روز از آن ماجرا (رفتنِ مخاطبِ راوی) سه سال گذشته است. درواقع راوی سه سال را که آیندهی دورتری نسبت به سه روز محسوب میشود، عقبتر آورده و این موجِ زمانی را بر سه روز که آیندهی نزدیکتری نسبت به سه سال است، منطبق میکند. راوی در ادامه بیان میکند که نام معشوقهاش را روی دخترش گذاشته و حالا دخترش سی ساله است! انگار که زمان حال، در سی سال بعد از آن ماجرا (رفتن معشوقه) است! در واقع راوی_مولف باز هم موج زمانی را عقبتر میکشد و آن را بر سه روز در سطر اول منطبق میکند. همانطور که میبینیم، سی و سه سال و سه روز است که از مرگ راوی میگذرد. درواقع راوی، سه روز پس از رفتن معشوقهاش مرده و حالا در مرگ بهترین فرصت است تا زمان را آنگونه که هست شهود کند؛ به این معنا که سه سال بعد از آن، اتفاق را از آینده جدا کند و بر سه روز که آیندهی نزدیکتریست منطبق کند. اما راوی که حالا مرده است دستبردار نبوده و سی سال بعد را هم از زمان آینده جدا میکند و چون موجی به زمان حال (حالی که سه روز پس از آن ماجراست و راوی در حال مرگ است) تحمیل کرده و بر آن منطبق میشود که یادآور کند گزارهی معروفِ «برگسون» (زمان امری شهودیست) و همچنین مثالِ او را که میگوید: «برای شهود و درک زمان، کافیست چشمان خود را ببندید و سعی کنید ذهن خود را خالی کنید، آنگاه آنچه که حس میکنید زمان است». زمانی که شهود میشود و گذشته، حال و آیندهای در آن وجود ندارد و این سه چون موجهایی سیال درهم تنیده هستند.
Tags برگسون فضازمان مهدی نادری ناادبیات نقد نو نومدرن