خانه / داستان / چت‌فیکشن “سفر” از “هلاله محمدی”

چت‌فیکشن “سفر” از “هلاله محمدی”

فاطمه: سلام هلی خوبی؟
هلاله: سلام فاطی جون تو خوبی عشقم؟
فاطمه: مرسی بخوبیت، فردا چند شنبهس؟
آوات: سلام فاطی
آوات: هیلو هلی
آوات: ٱه منم نمیدونم چند شنبه س😁
هلاله: درود خوبی؟ دوشنبه‌س
فاطمه: آوات آخه تو میدونی
دیشب چی خوردی تا بدونی چند شنبس؟ 😂

فاطمه: هلی احتمال داره برم از ایران
هلاله: میری عراق؟
فاطمه: نه، آلمان
هلاله: شوخی میکنی؟؟؟
فاطمه: نه این ماه نرم پاییز حتما میرم
فاطمه: زندگی اینجا زندگی که نیست زهرماره
هلاله: فقط خودت میری؟
فاطمه: اره دوستام تو ترکیه هستن میرم پیش اونا بقیه راهو با همیم
هلاله: اگه شرایط رفتنو داری برو واسه تو توی این وضعیت رفتن بهترین کاره

فاطمه: فدات
هلاله: نشی، هستی چطوره؟
فاطمه: هستی هم تحریم شده، جلو اونم گرفتن نمیزارن راهشو بره و یکم دلخوش باشه
فاطمه: کاش میتونستم اونم ببرم
فاطمه: شیطونه میگه ببرمش

هلالە: 😔😔
هلاله: اخه اون دیگه چرا اومده دو تا شعر خونده باز بهش گیر دادن 🤦‍♀
فاطمه: چ میدونم دادشم دیونه شده اونم بهش گیر میده که چرا فیلم خودتو موقع شعر خوندن میزاری و روسری سرت نمیکنی
هلاله: خیلیا شرایطشون مثل هستیه خوشبحال هستی که تو رو داره
فاطمه: اره متاسفانه ولی چ فایده منم ازش دور میشم دیگه…
هلاله: فاطی منم یه روزی م ی ر م
فاطمه: تو کجا؟؟
هلاله: میرم رو بدن شب
هلاله: پاهامو میزارم رو شکمش ((:
فاطمه: دیوووووونه 😂
فاطمه: خوب که چی بشه؟؟
هلاله:که ستاره ها رو بالا بیارە *-*
فاطمه :دیوونه‌ی ستاره ندیده😐
هلاله: تو هم شیرینی ندیده ای
آوات: هلی بیا انستا کاروان چ پست قشنگی گذاشته
هلاله: شعر گذاشته؟؟
فاطمه: ااایییی که چقد دوس دارم
آوات: اره خیلی قشنگه
هلاله: بخونش
آوات: برو بابا طولانیه خودمم تا اخر نخوندم
هلاله:گمشو توهم پس چجوری میگی قشنگه :/

هلاله: اه چقد کیف کردم
اخرشو نوشته “زیبایی تو برای غیر خودت یک بیماری بدخیم روانیست *-*

آوات: من میخوام برم تو دیوار زندگی کنم شک ندارم تو واسه این نوع زندگی هم ذوق میکنی ;||
هلاله: برو قول میدم ذوق نکنم
هلاله: کاروان خیلی خوب مینویسه حس میکنم با خوندن نوشته هاش از مرز میپرم
آوات: اره خوب مینویسه فقط طولانیه من نمیتونم بخونم 😂
هلاله: |||؛
فاطمه: هلی
هلاله: جونم
فاطمه: پاشو
فاطمه:کفشای اسپرت صورتیتو بپوش
هلاله: واسه چی؟
فاطمه :برو شکم شب
بالا پایین بپر که ماهو بالا بیاره فردا رو روزه نگیرم بگن عیده 😂
هلاله: 😂
هلاله: ولی من که لاغرم هرچی بپرم تو گلوش گیر میکنه بالا نمیاره :/
فاطمه: تو که روزه نگرفتی نمیتونستی زیاد بخوری یکم چاق شی؟
هلاله :خوردم ولی چاق نشدم :/
من کفشامو پوشیدم دارم میرم رو شکمش بالا نیاورد پرتم میکنه پایین -__-
هلاله: میمیرم
هلاله: رو سنگ قبرم بنویس بدرک که رفتی زیبایی تو واسه غیر خودت یه بیماری بدخیم روانی بود
*-*
فاطمه: اُە اُە مُردی خودم واست شعر مینویسم 😂😂
هلاله: بدبخت من بمیرم تو حس نوشتن که نداری باید چشات خون بالا بیاره
-__-
فاطمه: برو بابا اینقد گفتی بالا بیاره استفراغ کردم روزم باطل شد نشستم شیرینی میخورم
هلاله: 😂😂😂😂
هلاله: نوش جووون
فاطمه: برو دیگه ولی زنده بمون
هلاله: باشه پس من میرم خودمو آماده کنم واسه سفر تو هم گمشو بای ((: 💚

درباره‌ی تیم تحریریه آنتی‌مانتال

تیم تحریریه آنتی‌مانتال بر آن است تا با تولید محتوای ادبی و انتشار آثار همسو با غنای علمی، هرچند اندک در راستای ارتقای سطح فرهنگی جامعه سهیم باشد. امیدواریم که در این مسیر با نظرات و انتقادات خود ما را همیاری‌ کنید.

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *