خانه / نقد شعر / نقد شعر “باز بسته” نوشته‌ی لیلا بالازاده/ منتقد: منصور بابالویان

نقد شعر “باز بسته” نوشته‌ی لیلا بالازاده/ منتقد: منصور بابالویان

باز بسته

پرانتز باز
پرانتز بسته
هربار که مدادک
اشاره‌ای می‌کند
به سمت شست خبردار
از گوشه‌ی چشم نگران‌ش
به روده‌های دراز اطراف

مداد را سُر

لای دو عضله‌ی هلالی منقبض
هر چه می‌نویسد
باز هم خالی‌ست
با رهایی از شر مناسبت‌ها و قرار گرفتن در حالت آستانه( threshold) برای بیان آنچه بیان‌ناپذیر مانده، شاعر گرفتار تعلیق میان دو پرانتز می‌شود که در موقعیت بی‌موقعیِ مطلق، معناباختگی را تجربه کند
پرانتز باز بسته، دو عنصر پارادوکسیکال فرم در این شعر، به خوبی توانسته یک حضور غایب یا به عبارت دیگر معنای انهدام معنا را به طور ضمنی نشان دهد.
لای دو ( )
هر چه می‌نویسد
باز هم خالی‌ست…
خالی نوشتن، ترکیب بی‌قلمرو هنرمندانه‌ای‌ست؛ سطور، رد پاهای رونده‌ای‌ است که وجود ندارد، یا به عبارت بهتر، مدادک هربار اشاره‌ای می‌کند با هیچ و دیگر هیچ!
مدادک، در این شعر نماد خروسک(نوشتار ظریف زنانه) است و مداد سطر تنها افتاده در خوانه‌ی دوم(مداد را سُر) نماد فالوس در دستگاه گفتاریِ جامعه‌ی مرد‌رهبر و زن بزن_.
لیلا می‌خواهد هم زبان زنانه‌ی خود‌خواه و هم عبور از نظم نمادین، هر دو را با به چالش کشیدن معنا و ایجاد بحران در مدلول‌ها و ایستادن در آستانه‌ی معناباختگی نشان دهد. پس تعجب ندارد اگر شیطنت‌های او در متن، چنان گسیختگیِ خود_نقض‌گر ضد تفسیری را مثل چشم‌انداز پُر ترکِ دشت لوت، به چشم کشد که دچار لحظات سرگشتگی شویم.
برای سپید‌خوانی سربسته‌گویی‌های این شعر باید از شبکه‌ی نمادینی که توسط سوژه‌ی مرد تعریف شده است گذر کنیم و به دوران زن‌رهبری رجعت کنیم تا بتوانیم نشانه‌ها را در کاربردی غیرمتداول و از پشت مردمک چشم زن بازخوانی کنیم
هر بار مدادک
اشاره‌ای می‌کند
به سمت شست خبردار
خبردار و گوش به فرمان ایستادن شست که سمبل آلت شق است به صورت ابژه‌ای محروم از امتیاز که فقط باید آماده‌ی خدمت‌‌رسانی باشد؛ به؟ سرنگهدارش! یعنی زن، که برای فراخواندن آن به اشاره‌ی مدادکی اکتفا می‌کند. در ادامه، می‌بینیم که مرد از مقایسه‌ی حشفه‌ی خود با تپه(ی ونوسِ) زن، احساس سرخوردگی و رشک می‌کند. اما چگونه_
در تلقینات فکری او، حشفه از لحاظ بیولوژیکی رقابت را به بلعنده‌اش باخته‌ست و پس از هر کنش جنسی با از دست دادن انرژی، بیو را خالی می‌یابد

خالی‌_بودگیِ آلت سرخورده‌ای که عبوس در خود چین خورده و تو گویی از شرم می‌خواهد به داخل روده‌ها پناه ببرد، آن را متوجه سترونی می‌کند و مرد، در یک وضعیت محروم‌_بودگی، با پذیرش برچسب عقیمی خود را آئس ناباروری می‌یابد.
در گفتمان زن_محوری، توانایی آبستن شدن نمادی از قدرت خدایگانی/آفرینه‌ای‌ست. با این قابلیت، حیات بازتولید می‌‌شود و مرتهم انسانی، درون کیسه آمونیاک که جهان خلق‌ست، پروده شده و از راه واژن به دنیا چشم می‌گشاید…واژنی که در آناتومی بدن مرد جای خود را به روده‌های دراز خشک داده است.
بی‌شک اگر تم سوسیوسمبلیکی را دفرمه کنیم و ساختار طبیعی بدوی را به سوژه‌های مرد و زن بازگردانیم، با این عقبگرد زمانی، منطق‌های کوته‌فکرانه‌ی منحط پریاپوسی فرو می‌پاشد و زن دیگر الهه‌ای مصلوب نخواهد بود که مهر داغِ جن(ز)ده‌گی خورده است.
او حق دارد از بدن خود بنویسد؛ بدن متفکر! در سکست زنانه‌ی خود از خود عقب نماند. در برسازندگی ساخت‌ها یا تغییر پارادایم‌ها، ایده و میدان‌داری خود را داشته باشد.
مثلن از پرده‌ی سفید بکارت کار بکشد و آن را با کاغذی این‌همان کند که به مداد(نرینه) اجازه‌ی تجاوز نمی‌دهد. کاغذی که اتصال کوتاه مدادک(خروسکِ) خود را خواهان است و بس_. و اینجاست که مداد
به نقطه‌ی صفر نوشتار خود می‌رسد
هر چه می‌نویسد
باز خالی‌ست.
زن برای حفظ هویت خود و ابطالِ رفتار‌زنی‌های هیستریِ جنسی جامعه‌ای که نگرگاه ابژه‌ای به زن دارد چاره‌ای جز پاک کردن یک چیز ندارد و آن، همه چیز است!
پس توطئه‌ی همه چیز با اقدامی دو‌چندان رادیکال خنثا می‌شود. دو عضله‌ی هلالی در انقباضی قفل شده و هم‌پوشانیِ خودکنترلیِ غیرقابل دخول، حفظ بکارت می‌کند و_
اینک، که مداد جا خورده است! با آگاهی بر حق‌کشی خود، آرام از موضع تجاوز پس می‌کشد، پا می‌کشد؛
جماد‌کلمه‌ها، بیضه‌های نزول نکرده از کانال اینگوینال، با روده‌درازی‌ها نمی‌توانند! دیگر نمی‌توانند پیش‌فرض‌های دگماتیکِ مر(د)گ‌خوی را پیش کشیده و دوباره بخیه از زخمِ روح زن بکشند. زنِ زنده_.
پس از جنگی پایاپای و لخت، تابوی گفتمانِ آزادی بدن شکسته است؛ دیگر بدن زن لال نیست. با زبانی تنانه از خود می‌نویسد:
لیلای ژنی ما بی‌هیچ رواداری و هم‌بودش با هویت‌های مردم کنونی، بدون الگوگیری از 《دیگر‌خواسته》گی‌ها، یا کلان روایت‌ها، با متن کیف‌محور خودjouissanceرا چنان به تعویق می‌اندازد که ذهن را فرو می‌پاشاند دلیل این تعویق ناجوریِ آزارنده‌ای‌ست(تکنیکال) که خلاف باورها عمل می‌کند. بی‌هراس از گپِ بدنامی، به دنبال برنامه‌ای فردی، توانش ادبی و پرداختِ هنری او نیز به راهی خود‌ویژه قدم می‌گذارد که طرز آن ترمِ ارائه نشده‌ای‌ست.
《پرانتز باز بسته》
این شعر مدل گرافی دارد؛ یعنی خوانه‌ها مجموع گسیخته‌ای است با یازده رأس که مسیرهای همبند کردن آن‌ها نه با پل معنا که دقیقن از روی مجاورت‌های بی‌معنایی وصل می‌شود. این بی‌معنایی معنا نداشتن نیست. بل تعریف ناشدگی زبان به کار رفته و نمادهای آن در سطور غیرمتعارف و مهرنخورده است. یازده سطر که اتصال آن‌ها با قواعد دستوری، دشوار بود و از جهت معنا نیز طرح بافتاری فرموله شده و کلیشه‌ای نداشت…بسا در تاویل خود آنچه گفتیم
نه آن بود که شاعر در تکین متن جا‌ کرده‌ است و دریافت نگرگاه اصیل او، با خوانشی بهتر از شما، در تقاطع با این نوشته می‌تواند برای من لذت‌بخش باشد

منصور بابالویان(۹۹/۱/۲۰)_.

درباره‌ی تیم تحریریه آنتی‌مانتال

تیم تحریریه آنتی‌مانتال بر آن است تا با تولید محتوای ادبی و انتشار آثار همسو با غنای علمی، هرچند اندک در راستای ارتقای سطح فرهنگی جامعه سهیم باشد. امیدواریم که در این مسیر با نظرات و انتقادات خود ما را همیاری‌ کنید.

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *