خانه / شعر / شعر شالِ بلندِ قرمز از عارف حسینی

شعر شالِ بلندِ قرمز از عارف حسینی

«شالِ بلندِ قرمز»

که سه متر شال را دور سرت آویزان کنی
که مریم منصفی باشی
مسیح نو خلق کنی
این قیر و شن‌ها را نبودنی کنی، بودنی کنی
من از خطرت بیرون رفته نتوانم
مبل در من فرو
ملیکا ملکه‌ی برف‌ها، خطی تنگ شادی‌ چشمانمش
امسال برف نخست اوست
آبروی این شعر، سپید ریخته
دو لکه خون
جاوید قهوه‌ را نمک پاشیده
لاستیک‌های ما میخ‌دار نبوده‌اند
شال سرخ را بفروشیم
زاییدن در هرات آسان‌تر شود
این لبخند زیباست روی چهره‌ات
همان لکه‌ی خون روی برف
این حال ناخوش را به هیچ خوشی تبدیل نمی‌خواهم
قصد تغییر ندارم
سوی تعمیر نمی‌روم
آهنگی می‌نوازد
In the mood for love
فکرش را کرده‌ام
سنگی به پای ببندم
بیفتم به قعر گذشته
فقط خاطرت زنده بماند
جهان به دو نیمکره تقسیم
بودنت، نبودنت
از یکی به دیگری مهاجرت
جریان‌های الکتریکی مغزم
کاش همه چیز این‌قدر ساده
فرمولی می‌توانست به قصد، به مقصد بکشاند همه چیز
دانه‌های سرخ انار ریز ریز
سطح زبانت را بشوید
طعم بهار نارنج کشف کنی
دختری در شوره‌زار، با چادری مشکی و لبخندی بزرگ
نگاه می‌کند، میان دو تردید
بروم آیا، بمانم اما
کاش شال قرمزی برایش بپوشم
این خون، حیات می‌دهد
دوستی از تورنتو تماس می‌افتد
نمی‌داند که بعدازظهر آن‌جا، نیمه‌شب من
من در نوشتن دروغی دیگر غرق
سنگ به سر بسته‌ و سقوط
به جن‌زده‌گی، به خودِ نبودن، به پرش‌های متوالی یک فرار، از ناکجا به هیچ‌جا
خیر باشد که خیری نیست در این بی‌همه‌چیزی
همه چیز به هم افتاده
محمد نشسته، دو پک به سیگارش می‌پرد
دعوت می‌کند به غار، به روحانیت تاریک نفس، به طبیعت بی مادر پدری که دشت دشت، کوه کوه می‌ماند و آوازی نمی‌دود
سیگاری نیست
نه نمی‌شود
نمی‌شود از تسکین و تلقین دست باخت

من را مرده‌ام و خراب را کرده‌ام بر این شلوار…

عارف حسینی
تهران، ۱۹ آبان ۱۳۹۷

درباره‌ی تیم تحریریه آنتی‌مانتال

تیم تحریریه آنتی‌مانتال بر آن است تا با تولید محتوای ادبی و انتشار آثار همسو با غنای علمی، هرچند اندک در راستای ارتقای سطح فرهنگی جامعه سهیم باشد. امیدواریم که در این مسیر با نظرات و انتقادات خود ما را همیاری‌ کنید.

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *