خانه / نقد داستان / خروج از چرخه‌ی ملال: خوانش روان‌شناختی داستانک «حمام» نویسنده: «مهدی قاسمی شاندیز»

خروج از چرخه‌ی ملال: خوانش روان‌شناختی داستانک «حمام» نویسنده: «مهدی قاسمی شاندیز»

«حمام»
دیشب سر جایش نخوابیده بود، این را وقتی فهمید که با بدنِ کج و خشک‌شده جلوی تلویزیون از خواب پرید. به سختی بلند شد و به اتاق‌خواب برگشت، خزید زیر لحاف و چشم‌هایش را بست. آرام آرام رطوبتِ سردی دوید لای پاهایش و بالا آمد.‌
نکنه سر جام که نبودم، داداشم قِل خورده اومده رو تشکم و شاشیده روش؟ باید بلند شم برم حموم خودم‌ رو بشورم…
به زور خودش را بلند کرد و بُرد حمام، لباس‌هایش را کَند و شیرِ آب روی دستگیره‌ی کُمد را باز کرد. فشارِ آب کم بود، دست بُرد و آن یکی کنارِ آباژور را هم باز کرد، صدا سرش غر زد: زود باش دیگه، یخ زدم!
آخ! لابد باید آن یکی زنگ‌زده‌، پشت آینه‌ی میز توالت را امتحان می‌کرد.‌ صدا دستی به ریشش کشید و گفت: بیا پشتم رو کیسه بکش، فقط یه¬جوری بشینیم که پشتم تو دوربین نیفته و چرکام دیده نشن، این صاحب‌حمومِ فضول ممکنه خیال کنه با از ما بهترون می‌گردم!
سطل آب را خالی کرد پشتِ صدا، کیسه را برداشت و افتاد به جانش. حتی چرک‌های مانده از شکم‌ مادرش را هم درآورد. چرک‌های لوله، خشک شده بودند. کیسه را از دستش درآورد و دنبالِ شیر آب گشت.
چشمش افتاد به یکی بالای پریزِ برق که دور سرش جوراب زنانه‌ی مشکی بود.‌ اهرمش را که بالا می‌بُرد، قطره‌های آب جان می‌کندند.‌ صدا داد زد: بیا دیگه، کجا موندی؟

سطل آب را نصفه پر کرد و ریخت پشتِ صدا. دوباره نشست، کیسه‌ را گذاشت پهلویش و سُر داد سمت شکمش، ناف، عضله‌های تکه‌تکه، موهای بیرون‌زده از مایو… چرکی نبود که آن‌جا، چرا بی‌خودی خودش را خسته می‌کرد؟
زیر لب گفت: آخه مگه من دلّاکم؟
کیسه را از دستش درآورد و پرت کرد، کفِ حمام دراز کشید و با اخم و تخم گفت: خسته شدم، یه کم آب بریز روم…
صدا خندید: یارو حمومی خیال می‌کنه دیوونه شدم که الکی آب می‌پاشم کف حموم!
از دست صدا و دوربین و صاحب‌حمام حرصش گرفت، اصلا چرا نباید دیده می‌شد؟
پشتش را به صدا کرد و به دوربین گوشه‌ی سقف خیره شد: کاش من رو هم می‌دیدی یا دست کم هیچ‌چی رو نمی‌دیدی! تصمیم گرفت تا وقتی صدا نازش را نکشیده، به سمتش برنگردد. هرچه منتظر ماند، خبری نشد. تازه پلک‌هایش روی هم رفته بودند که با صدای شرشرِ آب از جا پرید و نشست.
شیرِ آبِ روی تشک، باز شده بود و آب با فشار زیاد بیرون می‌پاشید. دور تا دور حمام چشم گرداند، هیچ¬کس نبود.

نویسنده: لیلا بالازاده

«نقد و بررسی»
مهدی قاسمی شاندیز

صحنه‌ای را مجسم کنید که در آن لحظه فکرتان روی یک چیز گیر کرده باشد و مدام در‌حال تکرار خود باشد. این نوع افکار ناخواسته در ذهن فردی که دچار اختلال وسواس است، مدام تکرار می‌شوند و معمولن نیز با استرس همراه هستند. در علم روان‌پزشکی به این بیماری، اختلال وسواس فکری-عملی (OCD) گفته می‌شود. فرد بیمار به‌طورمعمول دارای افکار وسواسی‌ست و اغلب از روی اجبار به این افکار عمل می‌کند. هم‌چنین، انجام این اعمال ممکن است وقت زیادی از بیمار را گرفته و با فعالیت‌های روزانه‌ی وی در تداخل باشد. از شایع‌ترین رفتار‌های وسواسی در این نوع از اختلال شست‌و‌شو و پاک‌کردن بدن یا سایر اجسام، چک‌کردن و تکرار مداوم یک عمل است که انجام‌‌ندادن آن برای فرد بیمار اضطراب و تشویش را با خود می‌آورد.
موتیف مقید داستان «حمام» حول محور شخصیتی با عارضه‌ی وسواس فکری‌-عملی (OCD) می‌چرخد که در حال دست‌و‌پنجه نرم کردن با این موضوع است.
این نوشتار با رویکرد پساساختارگرای جزئی‌نگر به بررسی روان‌شناختی این اثر می‌پردازد. پساساختارگرایان، بر‌خلاف ساختارگرایان، متن و اثر را هم‌عرض تلقی می‌کنند. (متن، شکل ظاهری و مکتوب شعر و یا قطعه‌ی ادبی و اثر موجودیت شکل‌گرفته‌ی متن در ذهن مخاطب است.)
برای بررسی بهتر داستان، ابتدا آن را اپیزودبندی کرده، به بررسی تصاویر و نشانه‌های موجود در متن پرداخته و پیشنهادهایی برای بهتر‌شدن اثر ارائه خواهد شد:

«دیشب سر جایش نخوابیده بود، این را وقتی فهمید که با بدنِ کج و خشک‌شده جلوی تلویزیون از خواب پرید. به سختی بلند شد و به اتاق‌خواب برگشت، خزید زیر لحاف و چشم‌هایش را بست. آرام آرام رطوبتِ سردی دوید لای پاهایش و بالا آمد.» (اپیزود یک)

در اپیزود اول، راوی سوم‌شخص با استفاده از افعال گذشته به توصیف فضای اولیه‌ی داستان می‌پردازد و با بغرنج و یا گره اصلی آن، داستان را شروع می‌کند. در توصیف برگشت شخصیت اصلی به رختخواب خود با استفاده از کلمه‌هایی از قبیل «خزیدن»، «آرام‌آرام»، «دوید» و «بالا آمد»، نویسنده تمهیدی را برای ورود به ذهن شخصیت داستان ایجاد می‌کند. بهتر است برای نشان‌دادن و ایجاد تمایز بین راوی و شخصیت اصلی زبان محاوره و رسمی را از هم تفکیک کرد. در این اپیزود استفاده‌ی نویسنده از زبان رسمی این تمایز را به‌خوبی نشان می‌دهد.
«نکنه سر جام که نبودم، داداشم قِل خورده اومده رو تشکم و شاشیده روش؟ باید بلند شم برم حموم خودم‌ رو بشورم…» (اپیزود دو)

در این بخش، راوی به ذهن شخصیت نفوذ کرده، و از زبان وی داستان را بازگو کرده و از درگیری‌های ذهنی او سخن می‌گوید. به نظر می‌رسد که شخصیت از نوعی بیماری رنج می‌برد.
«به‌زور خودش را بلند کرد و بُرد حمام، لباس‌هایش را کَند و شیرِ آب روی دستگیره‌ی کُمد را باز کرد. فشارِ آب کم بود، دست بُرد و آن یکی کنارِ آباژور را هم باز کرد» (اپیزود سه)
در این‌جا، راوی ادامه‌ی داستان را بازگو کرده و به نظر می‌رسد که نویسنده از بیماری وسواس شدیدی رنج می‌برد و به تمیزی و پاکیزگی اهمیت می‌دهد. از آن‌جایی‌که «به زور خودش را بلند» می‌کند، خود شخصیت از انجام این کار راضی نبوده و از روی ناگزیری در حال انجام آن است. نویسنده در این‌جا سعی در ایجاد فضایی دوگانه و این‌همان با حمام و اتاق‌خواب شخصیت داشته ‌است که در پرداخت آن نتوانسته به‌طور کامل موفق عمل کند. آوردن نشانه‌هایی مثل «دستگیر‌ه‌ی کمد»، «آباژور» و ارتباط آن‌ها با حمام دارای نوعی ابهام است، چرا‌که راوی در حال توصیف صحنه است و از شخصیت اصلی جدا بوده و بهتر است این آشفتگی را از بیرون توضیح دهد.

«صدا سرش غر زد: زود باش دیگه، یخ زدم!
آخ! لابد باید آن یکی زنگ‌زده‌، پشت آینه‌ی میز توالت را امتحان می‌کرد.‌ صدا دستی به ریشش کشید و گفت: بیا پشتم رو کیسه بکش، فقط یه جوری بشینیم که پشتم تو دوربین نیفته و چرکام دیده نشن، این صاحب‌حمومِ فضول ممکنه خیال کنه با از ما بهترون می‌گردم!» (اپیزود چهار)

در این اپیزود، راوی پرده از دیالوگ بین صدای ذهنی و شخصیت با خود بر‌می‌دارد. هم‌چنین نشان می‌دهد که به‌خاطر دستورهایی که این صدای نامعلوم به شخصیت تحمیل می‌کند، او مجبور به انجام این کارهاست. در این اپیزود که راوی از قول شخصیت اصلی صحبت می‌کند، بهتر است از زبان محاوره استفاده شود چرا‌که وی درحال بیان ذهنیات شخصیت و نه توصیف صحنه است:

«آخ! لابد باید اونی که زنگ زده، پشت آینه ی میز توالت رو امتحان کنم.»
در ادامه متوجه می‌شویم که شخصیت علاوه بر وسواس، دچار نوعی پارانویای ذهنی‌ست که در عین خودخوری، به همه‌چیز مشکوک است که او و زندگی‌اش را رصد کند. استفاده از «اصطلاح دستی به ریش‌کشیدن» نشان از متفکر‌بودن صدای ذهنی شخصیت دارد و برتری و ارباب‌بودن آن را بر شخصیت اصلی نشان می‌دهد. کسی‌ که تصمیم¬گیرنده‌ی نهایی زندگی فرد است. از این بخش داستان تا انتها، نویسنده سرنخ را رها کرده است و به مخاطب اعلام وجود یک نوع صدا را می‌کند. بهتر است برای توصیف گفت‌وگو‌های یک و دو نفره بین شخصیت و صدای خیالی‌اش، حرفی از صدا به میان نیامده تا گویا شخصیت با خودش صحبت می‌کند.
برای نمونه: «آخ! لابد باید اونی که زنگ ‌زده‌، پشت آینه‌ی میز توالت رو امتحان کنم. دستی به ریشش کشید و گفت: بیا پشتم رو کیسه بکش فقط یه جوری بشین که پشتت تو دوربین نیفته و چرکا دیده نشن، این صاحب‌حمومِ فضول ممکنه خیال کنه با از ما بهترون می‌گردم!»

«سطل آب را خالی کرد پشتِ صدا، کیسه را برداشت و افتاد به جانش. حتی چرک‌های مانده از شکم‌ مادرش را هم درآورد. چرک‌های لوله، خشک شده بودند. کیسه را از دستش درآورد و دنبالِ شیر آب گشت.
چشمش افتاد به یکی بالای پریزِ برق که دور سرش جوراب زنانه‌ی مشکی بود.‌ اهرمش را که بالا می‌بُرد، قطره‌های آب جان می‌کندند.‌ صدا داد زد: بیا دیگه، کجا موندی؟
سطل آب را نصفه پر کرد و ریخت پشتِ صدا. دوباره نشست، کیسه‌ را گذاشت پهلویش و سُر داد سمت شکمش، ناف، عضله‌های تکه‌تکه، موهای بیرون‌زده از مایو… چرکی نبود که آن‌جا، چرا بی‌خودی خودش را خسته می‌کرد؟
زیر لب گفت: آخه مگه من دلّاکم؟
کیسه را از دستش درآورد و پرت کرد، کفِ حمام دراز کشید و با اخم و تخم گفت: خسته شدم، یه کم آب بریز روم…» (اپیزود پنج)

در این بخش، راوی به انجام اعمالی که شخصیت در‌‌واقع برای ارضای میل ارباب ذهنی‌اش مشغول است و جدال و تنشی که بین آن‌ها وجود دارد، می‌پردازد. راوی در این‌جا با استفاده از آرایه‌ی تشخیص، «قطرات آب جان می‌کندند»، به‌طور غیرمستقیم بی‌میلی و اجباری را که شخصیت با آن دست‌و‌پنجه نرم می‌کند نشان می‌دهد؛ چرا‌که ذهن شخصیت هنوز از تمیز و به‌ قولی پاک‌شدن به اندازه‌ی کافی راضی نشده است و با این‌که آن نقطه از بدن کثیف نیست هنوز وی را مجبور به شستن آن می‌کند. این تکرار مداوم یک عمل ناشی از وسواس ذهنی است که در نهایت منجر به وسواس عملی می‌شود و این دو از هم جدا نیستند. راوی با جمله‌ی «چرا بی‌خودی خودش را خسته می‌کرد؟» از قول شخصیت، خستگی و ملال وی را باز‌گو می‌کند که بهتر است به‌خاطر دلایلی که گفته شد این‌گونه بازنویسی شود:
«چرا بی‌خودی خودم رو خسته کنم؟»

هم‌چنین این اپیزود بحث تمایلات جنسی نهفته را با آوردن نشانه‌هایی از قبیل کیسه کشیدن، پهلو، ناف، سر خوردن، و موی زیر مایو به پیش می‌کشد، که شخصیت را با ملال روبه‌رو می‌کند.

«صدا خندید: یارو حمومی خیال می‌کنه دیوونه شدم که الکی آب می‌پاشم کف حموم!
از دست صدا و دوربین و صاحب‌حمام حرصش گرفت، اصلا چرا نباید دیده می‌شد؟
پشتش را به صدا کرد و به دوربین گوشه‌ی سقف خیره شد: کاش من رو هم می‌دیدی یا دست کم هیچ چی رو نمی‌دیدی! تصمیم گرفت تا وقتی صدا نازش را نکشیده، به سمتش برنگردد. هرچه منتظر ماند، خبری نشد. تازه پلک‌هایش روی هم رفته بودند که با صدای شرشرِ آب از جا پرید و نشست.
شیرِ آبِ روی تشک، باز شده بود و آب با فشار زیاد بیرون می‌پاشید. دور تا دور حمام چشم گرداند، هیچ‌کس نبود.» (اپیزود شش)

در بخش انتهایی داستان، تمرکز اصلی روی شخصیت است و راوی ذهن او را به‌صورت سوال توضیح می‌دهد: «اصلن چرا نباید دیده می شد؟» در این‌جا، شخصیت به‌نوعی از عصیان و انقلاب علیه صداهای ذهنی که باعث ایجاد اختلال روانی در وی شده‌اند، بر‌می‌خیزد تا خودی نشان دهد و اعلام کند که او کسی‌ست که کنترل بقیه چیز‌ها را بر عهده می‌گیرد و به جای‌این‌که نادیده گرفته شود، ترجیح می‌دهد که او را (حتا لخت) ببینند تا حس وجود داشتن به وی دست دهد؛ اما جمله‌های انتهایی داستان طور دیگری رقم می‌خورند و نویسنده با نوعی تعلیق نشان می‌دهد که این انقلاب آبکی به خواب ختم شده است و شخصیت در‌حال شستن «تشک» در حمام است و برنده نهایی و کسی ‌که کنترل امور را برعهده می‌گیرد ذهن و اختلال‌های روانی اوست و نه خود شخصیت. نویسنده در انتها با استفاده از نشانه‌های «از خواب پریدن» و «شیر آب باز روی تشک» به ترجیع ابتدایی داستان برمی‌گردد که تاویل‌های دیگری را از داستان میسر می‌سازد:
شخصیت اصلی کسی است که در خواب می‌شاشیده و از این بیماری متناقض در کنار وسواسش به تمیزی رنج می‌برد و دوباره پس از خستگی مفرط از تمیز‌کردن خود در حمام با شاشیدن از خواب می‌پرد.
شخصیت اصلی در حال خودارضایی بوده و بعد از پایان کار وقتی به خودش می‌آید، کسی را جز خودش در حمام نمی‌بیند.
نکته‌ی دیگری که نویسنده باید به آن توجه کند استفاده از لحن درست در گفت‌وگوهای مربوط به شخصیت و صدای ذهنی‌اش است. لحن‌گردانی یکی از عوامل مهم در شخصیت‌پردازی داستان است که با توجه به آن خواننده می‌تواند درباره‌ی شخصیت و ویژگی‌های فردی آن تصمیم‌گیری کند. نویسنده سعی در نشان‌دادن یکی‌نبودن این دو شخصیت (شخصیت اصلی و صدای ذهنی‌اش) دارد و این امر از طریق لحن‌گردانی میسر می‌شود. گفت‌وگوهای به‌کار‌رفته در این داستان بیشتر حالت خشک و تصنعی به خود گرفته‌اند و نمی‌توان فهمید که آیا شخصیت آدم ساده، زودباور، ابله، لات و یا شخصی مبادی آداب است.
نویسنده‌ی مشهور، استفن کینگ، در کتا‌بش با نام درست پس از غروب آفتاب (۲۰۰۸) درباره‌ی بیماران OCD چنین می‌نویسد: «در طول پنج سالی که به این کار مشغول بوده‌ام، موارد زیادی مانند آن (شخصیت داستان) را دیده‌ام. گاهی اوقات، این زنان و مردان بیچاره را تصور می‌کنم که پرندگان درنده‌ای آن‌ها را به کام مرگ می‌کشانند. این پرندگان نامرئی هستند – حداقل تا زمانی‌که روان‌پزشکی خوب، خوش‌شانس و یا هر دو، آن‌ها را با حقیقت آشنا کرده و راه را برای آنان هموار می‌کند، با این وجود این موجودات برای آن‌ها بسیار واقعی به‌نظر می‌رسند. مسئله‌ی شگفت‌انگیز این است که بسیاری از OCDها، مثل افراد عادی، قادر به زندگی مشترک هستند. آن‌ها کار می‌کنند، غذا می‌خورند (در حقیقت، به پرخوری و یا کم‌خوری دچار هستند)، به سینما می‌روند، به دوست‌دختر و دوست‌پسر، و یا همسران‌شان عشق می‌ورزند؛ اما در تمام وقت، آن پرندگان درنده آن‌جا حضور داشته، به آن‌ها می‌چسبند و هربار تکه‌ای از وجودشان را با خود می‌برند.»
تکرار مداوم الگوهای رفتاری یکسان و زندگی‌کردن با این اختلال اختیاری نبوده و در نهایت موجب به انزوا کشیده‌شدن فرد بیمار می‌شود. به‌طورمعمول، افرادی که با این بیماری دست‌و‌پنجه نرم می‌کنند، از این خودآزاری آگاه بوده و‌ در ‌عین ‌حال تن به این اجبار می‌دهند؛ زیرا نمی‌خواهند اضطراب و دلهره‌ی پس از آن را تجربه کنند. هر انسانی زاییده‌ی افکار خویش است و همین افکار مثبت و منفی کنترل حرکات و اعمال او را بر عهده می‌گیرد.
پیشرفت‌های گوناگون در علم و فن‌آوری که در بهترین حالت برای راحتی زندگی انسان مدرن به‌وجود آمده¬اند، تناقضی بنیادین را ایجاد کرده¬اند. این ابزار در عین فراهم‌نمودن اسباب راحتی انسان، مهم‌ترین منبع ناخوشایندی او نیز هستند. در نتیجه، انسان مدرن دچار سرخوردگی و ناامیدی می‌شود زیرا نمی‌تواند آرمان‌های فرهنگی و اجتماعی تحمیل‌شده به ناخودآگاه خویش را به‌طور کامل محقق کند. این افکار توسط خانواده، جامعه، آموزش و دستگاه‌های دیگر اجتماعی پرورش و طبقه‌بندی شده و فرد را به‌عنوان سوژه هدف قرار می‌دهند. می‌توان با بالا‌بردن خودآگاهی، انجام مراقبت‌های روان‌پزشکی، ورزش‌کردن و از همه مهم‌تر نادیده‌گرفتن این افکار و اعمال ذهنی از بروز بسیاری از بیماری‌های روانی-اجتماعی جلوگیری کرد.

درباره‌ی تیم تحریریه آنتی‌مانتال

تیم تحریریه آنتی‌مانتال بر آن است تا با تولید محتوای ادبی و انتشار آثار همسو با غنای علمی، هرچند اندک در راستای ارتقای سطح فرهنگی جامعه سهیم باشد. امیدواریم که در این مسیر با نظرات و انتقادات خود ما را همیاری‌ کنید.

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *