داستان “یک داستان خیلی کوتاه” از “ارنست همینگوی” تیم تحریریه آنتیمانتال دسامبر 8, 2019 داستان جهان ۰ در یکی از غروبهای بسیار داغ پادوا، مرد را به پشتبام بردند و او میتوانست از آنجا نظارهگر تمام شهر باشد. پرندههایی که لانههاشان روی دودکشهاست، در آسمان بودند. مدتی بعد که هوا تاریک شد، نورافکنها سر برآوردند. دیگران پایین … بیشتر بخوانید » اشتراکگذاری