“روسپی” سراسیمه یورتمه میرفت اشکهاش برگونههاش و پدر که میآمد هار و هور کوه کندی مگه؟! مادرم میگفت و میزد با کالسکهی بچه از خانه بیرون لبولوچهها کج خانه لج میکرد شب همهشب کالسکهی بچه داشت بیسرنشین میرفت وسطِ حواسپرتی …
بیشتر بخوانید »نقد شعر وارونگی از لولیا قهرمانی
نقد شعر «وارونگی» شاعر: بهار توکلی منتقد: لولیا قهرمانی من بلد نیستم ابروهایم را بردارم آبرویم را بردارم از زمین و به ابرها ببرم همیشه تابهتاست این صورت این گونههای صورتی گونههای آدم این کفشهای جامانده از من من نمیتوانم …
بیشتر بخوانید »