داستان کوتاه “چراغونی” نوشتهی قاضی ربیحاوی تیم تحریریه آنتیمانتال 16 ساعت پیش داستان ۰ برای کاوه گلستان بعد سیگار شدم. صدای پیچیدن ماشین توی کوچه. خب، دیگه باید روپوشمم بپوشم، راه بیفتم. بقیه بمونه برای بعد، شاید فردا شب، اگه باز نصرتجون واسهم قرار نذاشته باشه. اگه نصرتجون نبود، من هنوز آوارهی پیادهروها بودم. … بیشتر بخوانید » اشتراکگذاری