داستان کوتاه “نویسنده” نوشتهی علی جلایی تیم تحریریه آنتیمانتال ژوئن 19, 2021 داستان ۰ شاش تا چشمم را گرفته بود. سگ را میزدی تو آن سرما نمیرفت توی خیابان. یک چشمم به دیوار بود یک چشمم به پنجرهی همسایه. کل محل چراغشان خاموش بود الا این یک اتاق. نور صورتی دلم را گرم میکرد؛ … بیشتر بخوانید » اشتراکگذاری