شعری از “صدف حیدریان” تیم تحریریه آنتیمانتال دسامبر 12, 2021 شعر ۰ مثل سگی که جنازهاش گلوی جاده را بسته است و مرگ لابهلای دندانهایش زندگی میکند میترسم و خوب میدانم تو که تنم بودی استخوانهایم را تنها خواهی گذاشت حالا که پوست از همهچیز غریبهتر و خون از همهچیز نزدیکتر است … بیشتر بخوانید » اشتراکگذاری