رقص مرگ چشم که میریزد اکران میشود پا پرده اما سرخ روی پلک نفس میدهد چون دود که میپیچد میکشد بالا دمی را چارپایه زیر پا میدزدد نفس دم نمیدهد باز دم و نان گردن میزند هنوز داغ است استخوان …
بیشتر بخوانید »شعر «خون» از محمود درویش
«خون» خون و خون و خون در میهنت در نام من و در نام تو و در شکوفهٔ بادام، در پوست موز، در شیر کودک، در نور و روشنی، سایه و تاریکی در دانهٔ گندم و در نمکدان. تکتیراندازانی چیرهدست …
بیشتر بخوانید »شعر «در پاییز» از رضا براهنی
در پاییز شاخهها را زدهاند برگها را به زمین ریختهاند و شنیدم که زنی زیر لبش میگفت: « تو گنهکاری » باد باران زدهی زرد خزان « تو گنهکاری » دل من جنگل سبزی بود و در آن سر بهم …
بیشتر بخوانید »