داستان کوتاه “منم، پدرم!” نوشتهی نسترن سوادکوهی تیم تحریریه آنتیمانتال 4 ساعت پیش داستان ۰ در یک صورت میتوانم بیرون بیاورمش. یک صورت نامعلوم. یک صورتی که حالا بر من پوشیده است، اما عریان میشود حتماً. خودش که عریان است و دارد زیر تن من عرق میریزد. روسری را به دندان گرفته. عریان است اما … بیشتر بخوانید » اشتراکگذاری