داستان کوتاه “مملی” نوشتهی حسین رحمتیزاده تیم تحریریه آنتیمانتال جولای 5, 2021 داستان ۰ حمید از پشت پنجره دید که مملی دارد میآید و رفت و پشت میزش نشست. مملی رکابیاش را درآورد و وارد دفتر شد. اولین چیزی که به چشم حمید آمد خالکوبی روی بازوی راستش بود. با خط کج و معوجی … بیشتر بخوانید » اشتراکگذاری