داستان کوتاه “بالن آبی” نوشتهی امیرحسین فرمانبر تیم تحریریه آنتیمانتال آوریل 11, 2020 داستان ۰ از داخل کیفش سیگار را بیرون آورد و بعد از روشن کردنش گفت: -منفعت! این تمام چیزیه که ازش حرف میزنی و برای تو کافیه. شروع کردم به همزدن فنجان قهوهام. خیره شده بودم به چرخش و سیاهچالهی وسطش. حس … بیشتر بخوانید » اشتراکگذاری