«برشنامه» بخش اگر دست بردم توی چشمهات و آنقدر گذاشتم لای پاهات که دیگر نداری نای بریدن من خنگ نیستم خیاطم و خوب میدانم با صدای خرچ تو آخ پارچه در میآید ولی تو هنوز نمیدانی سوزن بیچاره هروقت فرو …
بیشتر بخوانید »شعر “سنگربندی” نوشتهی امین شیخی
“سنگربندی” وقتی که شانههات زلزله میکند ویرانیام حتمیست چقدر و سنگری صورتت را مثل این شعر میکند سپید سی و دو سنگ به موازات چاهی که برآمده نفتش را کردهام استعمار منی که دهانم در انهدام بود در جنگ تنبهتن …
بیشتر بخوانید »داستانک “کفن قرمز” نوشتهی امین شیخی
حتی موهایش را شانه نکرد، بند کفشاش را محکم بست و راهی قبرستان شد. از بچگی عاشق لباس مشکی بود، اما اینبار که بخاطر مرگ دوستاش محمد لباس مشکی پوشیده، به طرز عمیقی ناراحت است؛ اشک در چشمانش حلقههای کمرنگی …
بیشتر بخوانید »