مَحمه حسین
ساعت از دوازده ظهر گذشته، دارم کتاب تولدی دیگر از فروغ فرخزاد را میخوانم. «فاتح شدم. خود را به ثبت رساندم. خود را، در یک شناسنامه، مزین کردم…»
اما گوشم به حرفای مردمی است که آمدهاند نان بخرند. مغازهی نانوایی آن سمت خیابان درست روبروی اتاقم قرار دارد.
صدای نانوا را بخوبی میشناسم: آخری کیه؟ و بعد از اندکی مکث میگوید: هرکی اومد بگو تموم شد. به همینها بیشتر نمیرسه.
آخری، هرکسی بود خجالت کشید بگوید: آخری منم. لابد پیش خودش گفته «هرکی باشه حتما نون میخواد. دلش درد می کنه بیخودی بیاد سر نونوا؟ شاید زنی باشه که بچهش را گذاشته پیش همسایه»
ـ «تو را خدا یه دقیقه چشت بهش باشه تا برم چارتا نون بگیرم واسه ناهار، الان شوهرم از سرکار میاد»
«شاید هم کارگر یا مغازهداری باشه که زنش بهش سپرده که نون نداریم. برگشتنی سر راهت چندتا نون بگیر، بیار»
«یا بچه ای که مادرش بهش پول داده وسفارش کرده نون بگیر، اما جَلدی برگرد. مدرسهات دیر نشه»
صدایی خشدار با اعتراض میگوید: خب سی تا سی تا نده که به همه برسه. من چارتا بیشتر نمیخوام.
نانوا با لحنی حق به جانب میگوید: آقا مگه بش نگفتی بیخودی وای نسّه. اگر به خودت برسه که اونم معلوم نیست؟
صدای مردم را میشنوم. یکی میگوید میخواستی یکم زودتر بیای. دیگری میگوید صب نونوا خلوت بود. صب میگرفتی، اما خب بگو، میخوان تا لنگ ظهر بخوابن. صدای دیگری میگه یه ساعته سر صفم حالا که نوبتم شده از سی تا یکی کمتر نمیگیرم. صدای آشنای پیرزن همسایه را میشنوم: نوبت من شد، پنج تا نون از خودم بهت میدم. کارم چیه؟ عصر میام واسه شب میگیرم، انگار مسلمونی برداشته شده. دیگه پا ندارم وگرنه منم و حاجی. دندون همین چارتا نون را هم نداریم.
به دیوار روبرو خیره میشوم. نقشی درهم و برهم از نشتی آب روی دیوار است. تا چند روز پیش به زحمت شبیه گربه بود. اما حالا شبیه هیچی نیست. نقشی از شورهزار که هیچ نظم و تقارنی ندارد. هرگونه که دلش خواسته خود را روی دیوار پهن کرده است. شب در باریکهی نور چراغ خیابان که از پنجره بروی دیوار می افتد نقش شیری کهنسال در ذهن تداعی میشود. کتاب را بشدت میبندم. «مگه خودت زبون نداری، خودت بگو نمونن. چرا مردمو بجون هم میندازی؟ »
کتاب را باز می کنم. به خودم میگویم: به تو چه؟ کتابت را بخوان. «در سرزمین گل و بلبل، موهبتی است زیستن، آنهم ….»
صدای نانوا مانع ادامه کتاب خواندنم میشود: دو چارراه پایینتر نونوایی هس، از اون میگرفتی.
مرد معترض میگوید: رفتم، برقشون رفته بود، نشسته بودن منتظر، تا برق بیاد. بندگان خدا خمیرشون داشت ترش میشد.
صدای محَمه حسین را میشنوم که میخنده و میخونه «برق نیست، نباشد .گاز نیست، نباشد……. یکباره لحنش عوض میشود. خو چَزُم دُریِ؟ مو، هَنی بَچهِ هیسُم. مو هَنی چار سالمُه» صدای خنده بچهها میاد، معلومه دورش کردند و دم میگیرند: برق نیست نباشد، آب نیست نباشد… و محَمه حسین میگوید هویی و میخندد. «محمه حسین دیوانه نبود. خیالاتی شده بود. مردی میانسال که خیلی وقتا کت و شلوارسورمهای مندرسی میپوشید، موهای جلو سرش ریخته بودند. پیشانی بلندی داشت و تیک عصبی خاصی، اینگونه که یکباره حالت جدی بخودش میگرفت. رنگ پوستش قهوهای روشن بود و این تیک عصبی خیلی بهش میآمد».
ناگهان سر و صدای مردم بلند میشود: عَه، این چه وضعیه؟ حالا ما چکار کنیم؟
– آومو، بگین من چیکار کنم؟ کف دستم را که بو نکرده بودم. چه میدونستم این دم آخری گاز قًط میشه. گاز بیارید نون ببرید. دو روز پیش شالوله ترکید با مکافات آب جور کردیم و نذاشتیم مردم دست خالی بخونه برن اما گاز و برق را از کجا بیارم؟ صدای اذان درون اتاقم می¬پیچد. باقی اعتراض مردم را نمی شنوم. برمیخیزم، پنجره را باز میکنم. معرکه محَمه حسین و بچه ها دیدنی است. محَمه حسین سوار دوچرخهای قدیمی و پنچر بود که یک رکاب نداشت و بسختی میتوانست تعادل خودش را حفظ کند. مرتباً پایش را زمین میگذاشت تا نیفتد. بچهها اینبار برایش دم گرفتند « محَمه حسین برارم شلغم دُزیده، پاسبون وَنده اَ دُماش اَ لَرزه ریده. محمَه حسین با عصبانیت میگوید: نه، نه، اَ لَرزه جِسهَ، و ادامه میده پَ اَچهای چَرخ پایهدون نداره. یکی از بچهها با خنده میگوید: تازه، نگاه کن، تابکلّه هم داره. محَمه حسین بلافاصله جواب میدهد: کوری؟ آسفالت خرابه، بووَت تابِ کَله دارَه. بچهی دیگری میگوید: مگه کوری، نمیبینی پنچره؟ محَمه حسین با غضب نگاهش میکند و میگوید: آزار دُری؟ بوَوت پَنچَره و میخندد. زنجیر دوچرخه از روی طوقه جلو میافتد و محمه حسین میخواهد سقوط کند که بچهها مانع میشوند. برخی مردم میخندند. اونایی که سن و سالی گذرانده و مویی سفید کردهاند با تاثر سر تکان میدهند. نانوا با عصبانیت میگوید: برید اون سر چاررا معرکه بگیرید. بچهها محَمه حسین و دوچرخهاش را هل میدهند به سمت چهارراه. یکی از بچهها فشفشه میزند و دیگری با دوچرخهاش تک چرخ میزند. صدای جیغ ترمز اتومبیلی بگوش میرسد و پسر بچه هراسان خود را به پیادهرو میرساند. بچهها، اسم چهارراه را گذاشتند چارراه حوادث. نانوا پشت ماشین پخت ناپدید می شود. یکی از شاگردها دارد زمین را جارو میزند. شاگرد دیگه بازیاش گرفته یکی یکی چونههای خمیر را نشانهگیری می کند و درون تغارخمیر پرتاب میکند.
پینوشتها:
تابکلّه: وقتی چرخ دوچرخه بیضی میشود و ناچاراً باید تعویض شود
جِسّه: فرار کرد
وَنده اَ دُماش: گذاشته دنبالش
بُووه: پدر
چَزُم دوری: چیکارم داری
هَنی: هنوز
دُوری: داری
پایهدون: رکاب دوچرخه
مقدمهی نقد:
«داستان» در طول تاریخ همواره یکی از روشهای برجسته برای بازتاب مسائل و تغییرات سیاسی، اجتماعی و فرهنگی بوده است. بسیاری از نویسندگان برجسته با دقت و ظرافتی موشکافانه این تحولات را در لایههای عمیق داستان خود جای دادهاند تا خواننده علاوه بر بهرهگیری از معنا و محتوای داستان، از فرم و ساختار هنری آن نیز لذت ببرد. داستان کوتاه “محمه حسین” نمونهای برجسته از این رویکرد است. این اثر علیرغم کوتاه بودن، سرشار از نشانه و نمادهایی است که رمزگشایی از آنها عمق و قدرت درونمایه داستان را آشکار میسازد. بهطور کلی هدف از نقد هر اثر هنری، کشف معنا و رسیدن به پیام درونی آن و نیز پرداختن به فرم و ظاهر داستان برای فهم بُعد زیباییشناختی آن است. استفاده از زبان عامیانه و گویش دزفولی در این داستان، جذابیت ظاهری آن را دوچندان کرده و لذت مطالعه را مخصوصاً برای مخاطبانی که با این لهجه آشنا هستند، افزایش میدهد. این نقد بر تحلیل درونمایه، بررسی شخصیتها از منظر روانشناسی و تحلیل مناسبات اجتماعی و سیاسی در بستر داستان تمرکز دارد.
موتیف مقید داستان
در میان موتیفهای متنوع، تأمین نان بهعنوان قوت اصلی انسان و همچنین ناتوانی سیستم آشفتهی مدیریتی در تامین مایحتاج ابتدایی، برجستهترین درونمایهی داستان است.
موتیف¬های آزاد
۱- مشکلاتی که به دلیل بیکفایتی و سیاستهای اشتباه سیستم دولتی (قطعی آب، برق و گاز) به وجود آمده و روند عادی زندگی روزمره را مختل میکند.
۲- ویژگیهای شخصیتی افراد در موقعیتهای مختلف که به نوعی باعث ایجاد حس همذاتپنداری در مخاطب میشود مثلاً جایی رفتار نانوا سخت و خشن به نظر میرسد اما در جای دیگر علت این رفتار بازگو میشود (قطعی گاز و مسائلی ازین دست باعث کاهش عرضهی نان شده وگرنه نانوا ته دلش میخواهد کار مردم را راه بندازد). همچنین دیالوگ مشتریهایی که در صفاند و باعث ایجاد نوعی چندصدایی یا پلیفونی در داستان شده.
۳- کاراکتری به نام «محمه حسین لیوه» که شخصیتی سادهلوح اما زیرک دارد و به عنوان یک رهبر و هدایتگر مردم در جامعه شناخته میشود.
طرح کلی
راوی در حالیکه مشغول مطالعه کتاب است، صدای مردمی را میشنود که در صف نانوایی منتظر نان هستند. او با توصیف جزئیات رفتار و گفتوگوهای مردم، یکی از دغدغههای اصلی جامعه را بازتاب میدهد و بهطور ضمنی به مشکلات بنیادی کشور اشاره میکند.
فرم و ظاهر داستان
انتخاب زبان عامیانه برای مخاطبانی که با لهجهی دزفولی (یکی از شهرهای شمالی خوزستان) آشنا هستند، باعث ایجاد ارتباطی عمیقتر شده و لذت مطالعه را افزایش میدهد. دیالوگها و مونولوگها بهخوبی طراحی شدهاند، بهطوری که خواننده میتواند شخصیتهای مختلف و حالتهای گفتاری آنها را تشخیص دهد. زمینهی داستان (زمان و مکان) بهدقت انتخاب شده است. صدای اذان ظهر، فضای زمانی را مشخص میکند و راوی که نزدیک نانوایی است، صدای مردم را میشنود. این فضاسازی، همراه با توصیفات دقیق و گفتوگوهای شخصیتها، به خلق فضای ذهنی مناسب برای داستان کمک شایانی کرده است. ساختار روایی داستان موازی است و دو روایت (یکی موضوع نان و دیگری شخصیت محمه حسین لیوه) در نهایت به یکدیگر پیوند میخورند.
نمادها و نشانهها
متن داستان با وجود کوتاه بودن، سرشار از نمادها و نشانههایی است که تحلیل آنها باعث رمز گشایی و دستیابی به معنا میشود و این موضوع ارزش داستان را دوچندان میکند:
• نام داستان: مَحمه حسین، نام فردی سادهلوح اما زیرک در شهر دزفول است (میتواند واقعی یا خیالی و ساخته پرداختهی ذهن نویسنده باشد) که رفتارهایش هرچند به چشم مردم سادهلوحانه میآید، اما دربردارندهی مفاهیم عمیقیست. انتخاب این نام توسط نویسنده، نشان از هدفمندی او در خلق نمادها دارد.
محمه حسین و دیگر کاراکترها و اُبژهها و نیز مفاهیم میتوانند نمایانگر نمادهای زیر باشند:
– مردمی که در گذشته شعارهای پوچ “برق نیست نباشد، آب نیست نباشد….” سر میدادند و معنای واقعی آنها را درک نمیکردند. به نوعی نشاندهندهی این موضوع است که افرادی مانند محمه حسین لیوه (ظاهری ساده اما باطنی هوشمند) شعار طراحی میکنند و تودهی عوام با او دم میگیرند بدون اینکه بدانند دنبال چه هستند. بعبارتی نماد ملتی بی¬سواد و ناآگاه که مثل رمه دنبال شبانشان به راه میافتند.
– محمه حسین نمادی از فردی سادهلوح اما زیرک که ممکن است با دریافت امتیازاتی از صاحبان قدرت جریانات سیاسی، مردم را برای سر دادن شعارهای بیمعنا هدایت کرده باشد. خندیدن محمه حسین در داستان هنگام شعار دادن (و محَمه حسین میگوید هویی و میخندد) نماد موفقیت او در جمع کردن ملت به دور خود است.
– محمه حسین میتواند نماد یک کاراکتر در حال کنایه زدن به ملت باشد که بطور ضمنی میگوید دستاورد شعارهای گذشته خود را تحویل بگیرید!
– بخشی از متن که محمه حسین اشاره میکند “من بچه هستم و چهار سالمه ….” میتواند «موضعی تهی» و یا نوعی گسست در روابط علت معلولی باشد که توسط خواننده درک و پُر میشود. ظاهراً کسی به محمه حسین تذکر میدهد این شعار را نگو و محمهحسین مثل یک دیوانه و در پاسخ به او خودش را یک کودک چهار ساله خطاب میکند و حرفش را میزند. از سوی دیگر «خود را بچه خطاب کردن» میتواند واکنش نسلی باشد که از روی سادگی و نادانی و جوگیرشدن شعار «برق نیست نباشد» را سر دادهاند و حالا که متهم به اشتباه شدهاند بجای اعتراف، معصومیت و کم تجربگی ناشی از سن پایین را بهانه و خود را از اشتباه مبرا میکنند. به نظر میرسد شخصیت محمهحسین نماد یک شخصیت چند پهلوست که بهنوعی دچار خود انتقادی نسبت به گذشته هم شده است.
– دوچرخهی معیوب و پنچر محمهحسین نماد سیستم مدیریتی ناکارآمد است.
– گذاشتن پای محمه حسین روی زمین برای حفظ تعادل موقتی دوچرخه، نماد سیستم چاپ پول برای حفظ نظام اقتصادی و راهکاری موقت برای حل مشکلات است.
– تابْکله بودن دوچرخهی محمه حسین وضعیتی است که امکان تعمیر ندارد و باید رینگ دوچرخه تعویض شود؛ نماد تغییرات اساسی و تعویض سیستم مدیریتی که با تعمیر یا تعویض درست نمی¬شود.
– افرادی که برای محمه حسین دم گرفتند “محمه حسین برارم شلغم دزدیده…..” نماد ملتی که متوجه شخصیت محمه حسین شده¬اند که دزدی کرده و سپس اعتراف به فرار که نمایانگر ترس حاصل از فساد و دزدی است.
– اشاره محمه حسین به نداشتن پایهدون دوچرخه یعنی کسی که متوجه سیستم معیوب است، ولی این دفعه بازی را برای سوءاستفاده از ناآگاهی مردم عوض میکند و با اعتماد به نفس “با غضب نگاه کردن” علت معیوب بودن سیستم را مردم میداند. جایی که اشاره میکند “بووت تابْکله داره” (همچنان که در بعضی جوامع سنتی و عقبمانده علت مشکلات اقتصادی و اجتماعی را مردم میدانند) و باز اشاره به همان کاراکتر محمه حسینِ حیلهگرکه آگاهانه میخندد.
هل دادن دوچرخه پنچر توسط بچهها به چهار راه بعدی، باز نماد ملتی که همچنان سیستم معیوب را حمایت میکنند و در حال تلاش برای حرکت دادن این سیستم معیوب هستند (این ملت حتی میتواند نسل بعد محمه حسین باشد چون اشاره میکند بچهها دوچرخه را هل میدهند که میتواند نسل بعدی نیز باشد) و به عمق نادانی و ناآگاهی ملت اشاره دارد.
«خمیرهای نانوایی که نشانهگیری و پرتاب میشود» نمادی از منابع و سرمایههای کشور که بهجای تأمین نیازهای مردم، بهصورت نادرست مصرف میشوند و به نوعی هدر میرود.
«خمیر نانوایی که ترش شده» نماد تصمیم گیریهای نادرست مدیریتی و ایجاد مشکلات بزرگ برای مردم است.
«کتاب فروغ فرخزاد» جملهای از این کتاب ” فاتح شدم، خود را به ثبت رساندم” نماد ارزش والای انسانیت است، اما در تضاد با مضمون داستان قرار دارد که در آن انسانها برای تأمین نیازهای اولیه خود رنج میکشند. در این بخش رابطه بینامتنی مذکور با کتاب فروغ فرخزاد وجود دارد.
«واگویههای راوی با خود در مورد آخرین نفر درصف نان» ” لابد پیش خودش گفته: هرکی باشه حتما نون میخواد. دلش درد میکنه بیخودی بیاد سر نونوا؟ شاید زنی باشه که بچهش را گذاشته پیش همسایه…..” اشاره به اهمیت نان دارد که اصلیترین چیزی که هر خانواده ای را در جوامع استوار نگه میدارد، نان است و در این داستان به خوبی با چند جمله به تصویر کشیده شده است.
«صدای اذان» و پیچیدن صدای آن و نشنیدن باقی اعتراضات یک نوع گسست علت و معلولی است و به نوعی نشان دهنده¬ی این موضوع که صدای اذان مانع شنیدن صدای اعتراض و واقعیتها میشود.
«چهار راه حوادث» “یکی از بچه ها فشفشه میزند و دیگری با دوچرخهاش تک چرخ میزند. صدای جیغ ترمز اتومبیلی بگوش میرسد و پسر بچه هراسان خود را به پیاده رو میرساند. بچهها، اسم چهارراه را گذاشتند چارراه حوادث” به نظر میرسد این جمله اشاره به منطقه خاورمیانه دارد.
«نشتی آب روی دیوار» نشتی آب روی دیوار با طرح گربه نماد کشور ایران است که به دلیل بینظمی و آشفتگی اکنون شبیه به هیچی نیست و هیچ تقارن و نظمی ندارد و باریکهی نور در تاریکی نماد تاریخ ایران و نقش شیر کهنسال نماد قدرت و صلابت ایران بوده که اکنون پیر شده است.
تحلیل روانشناسی شخصیتها:
• نانوا: شخصیتی اخلاقمدار که به دلیل فشارهای اجتماعی، گاهی دست به رفتارهای نادرست میزند و در تضاد درونی به سر میبرد. گفتن جملاتی از قبیل، ” شالوله ترکید و به هر قیمتی نان به دست مردم رساند” و “دو چارراه اونورتر نانوا هست نان میگرفتی” نشان دهندهی تناقض درونی این فرد با خودش است. این شخصیت نشان دهندهی این موضوع است که واکنش افراد در روابط اجتماعی به شدت به شرایط جوامع وابسته است و در شرایط پیچیده خیلی از انسانها ناخواسته رفتارهای نادرست انتخاب میکنند.
• پیرزن: نماد نسل قدیم که همچنان باورهای مذهبی خود را حفظ کرده است. نماد خانوادهای کم جمعیت از نسل قدیم که چون هنوز در تامین نیازهای خود به مشکل برخورد نکرده است باورهای مذهبی و مسلمانی را قبول دارد. صحبتهای این کاراکتر نشان میدهد که انسانها زمانی که تحت مشکلات قرار بگیرند عمیقترین باورهای خود را ازدست میهند. از طرفی این شخصیت در مقابل فردی که میگوید من از حق خودم نمیگذرم و کمتر از ۳۰ نان نمیگیرم قرار دارد که این فرد نیز صاحب حق است ولی شرایط اجتماعی او را مجبور میکند بر خلاف میل خود از حق طبیعی خود بگذرد.
• سایر افراد در صف نانوایی: فردی که ۴ نان می خواهد و در کار نانوا نظر میدهد که ۳۰ نان به مردم نده و یا فردی که میگوید “صب میآمدی نان میگرفتی” نماد مردم جامعهای که در هر کاری که حتی مربوط به آنها نمیشود و حتی در زندگی شخصی دیگران دخالت میکنند آنجا که اشاره میکند “میخواهند صب تا لنگ ظهر بخوابند”.
• راوی: نماد فردی روشنفکر و دلسوز است، ولی قدرت اعتراض و ایجاد تغییر ندارد. به نوعی روشنفکرنما است و شخصیتی منفعل دارد. چرا که در داستان اشاره میکند” کتاب را باز میکنم. به خودم میگویم: به تو چه؟ کتابت را بخوان. «در سرزمین گل و بلبل، موهبتی است زیستن، آن هم ….». از طرفی اشاره به جمله “در سرزمین گل و بلبل موهبتی است زیستن” نشان دهنده رابطهی بینامتنی مذکور با کتاب فروغ فرخزاد است و این جمله طعنه به آشفتگی کشور دارد.
• افرادی که سن و سالی از آنها گذشته و با تاثر سر تکان می¬دهند، نماد افرادی است که به واسطهی تجربه و سن و سال، به عمق رنج و مشکلات ملت آگاه هستند و سایر مردم به مشکلات میخندد باز نماد جامعه ناآگاه است: “برخی مردم میخندند. اونایی که سن و سالی گذرانده و مویی سفید کردهاند با تاثر سر تکان میدهند”.
• خروجی نقد
داستان “محمه حسین” داستانی کوتاه با درونمایهی قوی است و ارزش بالایی برای نقد دارد، چرا که نویسنده از طریق بکارگیری نمادها و نشانهها، گسست بین روابط علت و معلولی و موضعهای تهی ایجاد شده در داستان، شرایطی فراهم کرده تا خواننده بتواند از طریق تفکر به درونمایه داستان که به مسایل اقتصادی و اجتماعی اشاره دارد، پی ببرد و این موضوع باعث ارزشمندی داستان شده است.