مقدمه
در جهان امروز، یکی از نشانههای برجستهی نابرابری میان زنان و مردان، تفاوت در بروز خشونت، سلطهجویی، و میل به کنترل است. دادههای آماری نشان میدهند که مردان مسئول بخش عمدهی خشونت در جوامع انسانی، از جمله خشونت خانگی، جنسی، جنگها، قتل، و آزار کودکان هستند. بر اساس گزارش سال ۲۰۱۹ دفتر مبارزه با مواد مخدر و جرم سازمان ملل (UNODC)، حدود ۸۷٪ قتلها در سطح جهان توسط مردان انجام میشود و بیش از ۸۰٪ قربانیان قتلهای مرتبط با روابط، زنان هستند. همچنین، طبق گزارش WHO، تقریباً هر ۱۱ دقیقه یک زن در جهان بهدست شریک یا همسر سابق خود کشته میشود. این الگوها ریشه در ساختارهای روانی، زیستی، تاریخی، و تکاملی بشر دارند.
خشونت خانگی همچنان یک چالش عمده است. زنان در روابط اغلب قربانی رفتارهای کنترلگرایانه یا پرخاشگرانه از سوی شرکای مرد خود هستند، مانند محدود کردن دسترسی به منابع مالی یا ابراز خشم فیزیکی.
تفاوتهای روانی و رشدی در کودکان
مطالعات روانشناسی رشد نشان میدهند که دختران از کودکی گرایش بیشتری به همدلی، مراقبت، و مهار احساسات دارند، در حالی که پسران، بهطور میانگین، پرخاشگرتر، سلطهطلبتر، و کمتر تابع قوانیناند. فراتحلیل آرچر (۲۰۰۴) تأیید میکند که تفاوتهای جنسیتی در پرخاشگری در اغلب فرهنگها ثابت است.
در محیطهای پیشدبستانی، دختران بیشتر به بازیهای مبتنی بر همکاری یا مراقبت (مانند مراقبت از عروسکها) گرایش دارند، که مهارتهای همدلی را تقویت میکند. در مقابل، پسران به بازیهای رقابتی یا فیزیکی تمایل دارند، که میتواند رفتارهای سلطهجویانه را تشویق کند.
منظر فرگشتی و نقشهای تاریخی جنسیتی
این تفاوتهای رفتاری ریشه در گذشته تکاملی بشر دارند. مردانی که پرخاشگرتر و رقابتیتر بودند، در دوران شکار و نبرد شانس بیشتری برای بقا و انتقال ژن داشتند. در مقابل، زنان، با نقش محوری در مراقبت از فرزندان و حفظ پیوندهای اجتماعی، رفتارهای صلحطلبانهتری توسعه دادند. در جوامع اولیه، زنان مسئول میانجیگری در اختلافات خانوادگی یا سازماندهی فعالیتهای گروهی مانند تهیه غذا بودند، در حالی که مردان بیشتر در شکار یا دفاع از قبیله نقش داشتند. این تقسیم نقشها الگوهای رفتاری متفاوتی را در زنان و مردان نهادینه کرد.
تجاوز و ریشههای تکاملی رفتارهای جنسی مردان
یکی از جنبههای بحثبرانگیز رفتارهای مردان، گرایش به تجاوز جنسی است که از منظر روانشناسی تکاملی قابل تحلیل است. در طول تاریخ تکاملی بشر، مردانی که شانس بیشتری برای تولیدمثل و انتقال ژنهای خود داشتند، احتمال بقای ژنتیکی بیشتری نیز داشتهاند. در جوامع (چندهمسری)، مردان برای دسترسی به شرکای جنسی بیشتر با یکدیگر رقابت میکردند. طبق نظریههای تکاملی، تجاوز میتواند بهعنوان یک استراتژی برای مردانی که در رقابتهای اجتماعی یا دسترسی به شرکای جنسی با محدودیت مواجه بودند، مطرح شود. این رفتار، هرچند هزینههای اجتماعی و اخلاقی سنگینی دارد، در برخی شرایط تکاملی ممکن است شانس انتقال ژن را افزایش داده باشد.
با این حال، تجاوز یک رفتار صرفاً زیستی نیست و تحت تأثیر عوامل محیطی و فرهنگی قرار دارد. تحقیقات نشان میدهند که مردانی که در محیطهای ناپایدار یا خشن رشد میکنند، احتمال بیشتری دارد که رفتارهای پرخاشگرانه جنسی از خود نشان دهند، زیرا این محیطها سلطه و کنترل را تقویت میکنند. برای مثال، مالاموت و همکاران (۱۹۹۸) دریافتند که مردان با پیشینههای اجتماعی ناپایدار بیشتر به رفتارهای پرخاشگرانه جنسی گرایش دارند. همچنین، زنان بهطور تکاملی مکانیزمهایی برای اجتناب از تجاوز توسعه دادهاند، مانند کاهش رفتارهای پرخطر در دورههای باروری یا انتخاب شریکهایی که توانایی محافظت دارند.
برای مهار این گرایشها، آموزش نقش کلیدی دارد. مردان، به دلیل تأثیرات زیستی و فرهنگی که ممکن است رفتارهای پرخاشگرانه را تشویق کند، به آموزشهای بازدارنده نیاز دارند. برنامههای آموزشی که بر مدیریت خشم، احترام به رضایت جنسی، و اصلاح باورهای نادرست درباره تجاوز تمرکز دارند، میتوانند مؤثر باشند. به عنوان مثال، مطالعاتی نشان دادهاند که برنامههای پیشگیری از خشونت جنسی که بر آموزش همدلی تمرکز دارند، رفتارهای پرخاشگرانه را در مردان با ریسک بالا کاهش میدهند. این آموزشها باید از سنین پایین آغاز شوند تا هنجارهای اجتماعیای که سلطه و خشونت را توجیه میکنند، به چالش کشیده شوند.
روانکاوی، مدنیت، و نقش زنان
این تفاوتهای تکاملی و رفتاری به نقش زنان در شکلگیری تمدن نیز مرتبط است. زیگموند فروید در کتاب تمدن و ملالتهای آن استدلال میکند که تمدن نتیجهی مهار امیال غریزی است. زنان، به دلایل زیستی و اجتماعی، از آغاز تاریخ بشر ناچار به مهار امیال خود بودهاند. بروز خشونت یا بیبندوباری برای زنان هزینهی سنگینی داشته و آنها را به سوی درونیسازی قواعد اجتماعی و شکلدهی نهادهای تمدنی سوق داده است. زنان اغلب تحت فشار بودهاند تا خشم یا ناراحتی خود را در موقعیتهای عمومی پنهان کنند، که به انسجام اجتماعی کمک کرده است.
از دیدگاه روانکاوانه، این مهار امیال در زنان به توسعهی سوپرایگو (super-ego) قویتری منجر شده است، که آنها را به رعایت هنجارهای اخلاقی و اجتماعی ملزم میکند. زنان، به دلیل نقشهای تاریخیشان در مراقبت از فرزندان و حفظ خانواده، تحت فشارهای اجتماعی و روانشناختی بیشتری برای کنترل غرایز خود قرار داشتند. برای مثال، در جوامع سنتی، زنان اغلب مسئول میانجیگری در اختلافات خانوادگی یا حفظ آیینهای اجتماعی بودند، که به ایجاد ارزشهای تمدنی مانند همکاری، همدلی، و احترام به دیگران کمک کرد.
نهاد تمدن و نقش زنانه
این نقش زنان در شکلگیری تمدن توسط ویل دورانت نیز تأیید میشود. او استدلال میکند که نهادهای اخلاقی، خانوادگی، و اجتماعی عمدتاً توسط زنان پدید آمدهاند. دورانت زنان را بهعنوان محور بقا، مراقبت، و نظم در جوامع اولیه توصیف میکند، که از طریق نقشهایشان در پرورش فرزندان، حفظ انسجام خانوادگی، و ایجاد پیوندهای اجتماعی، پایههای تمدن را بنا نهادند. در جوامع کشاورزی اولیه، زنان اغلب مسئول کشت محصولات زراعی، مانند غلات، و حفظ سنتهای فرهنگی، مانند تهیه غذا یا آیینهای خانوادگی، بودند. این فعالیتها نهتنها نیازهای غذایی گروه را تأمین میکرد، بلکه به ایجاد شبکههای اجتماعی و انتقال فرهنگ به نسلهای بعدی کمک کرد. دورانت این نقش زنان را «نیروی آرام تمدن» مینامد، نیرویی که نظم و انسجام را در برابر آشوب و پراکندگی تقویت کرد.
در مقابل، دورانت نقش مردان را بهعنوان «نیروی آشوبناک» توصیف میکند، که بیشتر در فعالیتهای رقابتی و فیزیکی مانند شکار، جنگ، و دفاع از قلمرو متبلور شده است. مردان در جوامع اولیه، به دلیل نیازهای زیستی و اجتماعی برای حفاظت از گروه و تأمین منابع از طریق شکار یا نبرد، به رفتارهای پرخاشگرانهتر و سلطهجویانهتر گرایش داشتند. این نقشها، اگرچه برای بقای گروه ضروری بودند، اغلب به درگیری، رقابت، و حتی تخریب منجر میشدند.
تفاوتهای رفتاری در روابط و نقش آموزشی زنان
این تفاوتهای تاریخی و تکاملی در روابط مدرن نیز نمود دارند. زنان، به دلیل تفاوتهای زیستی و اجتماعی، اغلب نقش مربی عاطفی را در روابط ایفا میکنند. مطالعات Maccoby و Jacklin (1974) نشان میدهند که دختران، تحت تأثیر هورمونهایی مانند اکسیتوسین و الگوهای تربیتی، مهارتهای بیشتری در همدلی و ایجاد ارتباطات عاطفی دارند. در مقابل، مردان در محیطهایی رشد میکنند که رقابت و سرکوب احساسات را تشویق میکند.
برای مثال، زنی ممکن است به شریک خود یادآوری کند که ابراز محبت کلامی، مانند گفتن «دوستت دارم» یا تشکر برای کارهای روزمره، برای حفظ ارتباط عاطفی ضروری است. در مشاجرات، زنان اغلب به مردان میآموزند که بهجای ارائه راهحل فوری، به احساسات طرف مقابل توجه کنند، مثلاً با گوش دادن فعال.
روابط دوستانه و میل جنسی
در روابط دوستانه نیز تفاوتهای جنسیتی آشکار است. مطالعات Bleske-Rechek و Buss (2001) نشان میدهند که زنان میتوانند روابط دوستانهی غیرجنسی با مردان برقرار کنند، اما مردان اغلب نگاهی جنسی به این روابط دارند. Baumeister و همکاران (۱۹۹۷) نیز تأیید میکنند که مردان تمایل بیشتری به جنسیسازی تعاملات دارند، که بازتاب پیوند میل جنسی با سلطه و تملک در آنهاست.
آموزش و نابرابری در نیاز به مهار
برای کاهش این نابرابریهای رفتاری، آموزش نقش کلیدی دارد. مردان به آموزشهای بازدارندهی بیشتری نیاز دارند: «تجاوز نکن»، «خشم خود را کنترل کن»، «زن را مالک خود ندان». در مقابل، زنان، بدون آموزش گسترده، رفتارهای متمدنانهتری نشان میدهند، که بازتاب شدت امیال سلطهطلبانه و خشونتورزانه در مردان است. نهادهای آموزشی، مانند مدارس و خانوادهها، میتوانند با طراحی برنامههایی که مهارتهای عاطفی، مانند مدیریت خشم و گوش دادن فعال، را به پسران آموزش میدهند، این نابرابری را کاهش دهند.
تکامل متمدنانهی زنان و توقف نسبی مردان
این تفاوتها نشاندهندهی یک شکاف تکاملی است. زنان، به دلیل نقشهایشان در مراقبت و حفظ انسجام اجتماعی، رفتارهای متمدنانهتری توسعه دادهاند. مردان، که در گذشته به رقابت و پرخاشگری وابسته بودند، در برخی جنبههای عاطفی و رفتاری به آموزش بیشتری نیاز دارند. زنان در روابط اغلب نقش مربی عاطفی را ایفا میکنند، مانند آموزش گوش دادن فعال یا ابراز محبت.
نتیجهگیری
زنان، به دلیل نقشهای تاریخی و زیستی در مراقبت و انسجام اجتماعی، به سوی رفتارهای متمدنانهتر پیش رفتهاند، در حالی که مردان، به دلیل نقشهای رقابتی و پرخاشگرانه، در برخی جنبههای عاطفی نیازمند اجتماعیسازی بیشتری هستند. برای کاهش این نابرابری، سیاستهای آموزشی باید بر پرورش مهارتهای عاطفی، مانند همدلی و همکاری، در مردان تمرکز کنند. رسانهها نیز میتوانند با ارائه الگوهای رفتاری متمدنانهتر، به تعادل مسئولیتهای عاطفی در روابط کمک کنند.
منابع
• United Nations Office on Drugs and Crime (UNODC). Global Study on Homicide. (2019).
• World Health Organization (WHO). Violence against women prevalence estimates, 2018. (2021).
• فروید، زیگموند. تمدن و ملالتهای آن. ترجمهی صالح حسینی. نشر نی، ۱۳۸۰.
• ویل دورانت. تاریخ تمدن، جلد اول: میراث شرق. ترجمهی ابوالقاسم پاینده. انتشارات علمی و فرهنگی، ۱۳۷۸.
• Archer, J. (2004). Sex Differences in Aggression in Real-World Settings: A Meta-Analytic Review. Review of General Psychology, 8(4), 291–۳۲۲٫
• Maccoby, E. E., & Jacklin, C. N. (1974). The Psychology of Sex Differences. Stanford University Press.
• Baumeister, R. F., & Sommer, K. L. (1997). What Do Men Want? Gender Differences and Two Spheres of Belongingness. Psychological Bulletin, 122(1).
• Bleske-Rechek, A., & Buss, D. M. (2001). Opposite-Sex Friendship: Sex Differences and Similarities in Initiation, Selectivity, and Dissolution. Personality and Social Psychology Bulletin, 27(10), 1310–۱۳۲۳٫
• Tannen, D. (1990). You Just Don’t Understand: Women and Men in Conversation. New York: Ballantine Books.
• Gilligan, C. (1982). In a Different Voice: Psychological Theory and Women’s Development. Harvard University Press.
• Thornhill, R., & Palmer, C. T. (2000). A Natural History of Rape: Biological Bases of Sexual Coercion. Cambridge, MA: MIT Press.
• Malamuth, N. M., & Heilmann, M. F. (1998). Evolutionary Psychology and Sexual Aggression. In Handbook of Evolutionary Psychology (pp. 515-542).
• McKibbin, W. F., Shackelford, T. K., Goetz, A. T., & Starratt, V. G. (2008). Why Do Men Rape? An Evolutionary Psychological Perspective. Review of General Psychology, 12(1), 86-97.
• Huppin, M., & Malamuth, N. M. (2019). An Evolutionary Perspective on Sexual Assault and Implications for Interventions. SpringerLink