مقدمه
در این مقاله، نظریهای بررسی میشود که میگوید برخورد اولیهی نوزاد با بدن مادر میتواند در شکلگیری گرایش جنسی آیندهی او نقش داشته باشد. بر اساس این دیدگاه، چون نوزاد پسر اولین تماس جسمی و احساسیاش را با بدن زن دارد، این تماس ممکن است او را به سمت دگرجنسگرایی سوق دهد و در نتیجه، همجنسگرایی در مردان نوعی انحراف از این مسیر تلقی شود. اما برای نوزاد دختر، چون بدن مادر همزمان نقش مراقب و همجنس را ایفا میکند، این تماس اولیه میتواند پایهای طبیعیتر برای کشش به همجنس باشد.
در ادامه، این نظریه با استفاده از شواهد زیستی، روانتحلیلی، فرهنگی و تاریخی بررسی و نقد میشود.
۱. زیستشناسی و گرایش جنسی
۱.۱ ساختار مغزی و تفاوتهای جنسی
تحقیقات علمی، مخصوصاً در نوروساینس، نشان میدهد که مغز افراد با گرایشهای جنسی مختلف ممکن است ساختار متفاوتی داشته باشد. مثلاً پژوهشهایی که توسط دکتر سایمون لوی انجام شده، نشان دادهاند که بخشی از مغز بهنام هیپوتالاموس در مردان همجنسگرا شباهت بیشتری به همین بخش در زنان دگرجنسگرا دارد.
همچنین، تفاوتهایی در نحوهی اتصال نورونها در بخشهایی از مغز مثل آمیگدال، که به واکنشهای هیجانی و جنسی مرتبط است، مشاهده شده است. این یافتهها نشان میدهند که گرایش جنسی فقط تحت تأثیر تجربههای فردی یا فرهنگی نیست، بلکه ممکن است ریشههایی در ساختار مغز داشته باشد.
۱.۲ نقش هورمونهای پیشزادی
در دورهی جنینی، سطح هورمونهایی مثل تستوسترون میتواند روی جهتگیریهای رفتاری آینده تأثیر بگذارد. مثلاً در آزمایشهایی که روی حیوانات انجام شده، وقتی به جنین ماده دوز زیادی تستوسترون تزریق شده، در بزرگسالی رفتارهایی نزدیک به نرها از خود نشان داده است.
در انسان هم بعضی پژوهشها فرض کردهاند که کاهش غیرطبیعی تستوسترون در جنینهای پسر ممکن است باعث بروز گرایشهای متفاوت جنسی شود. با این حساب، تماس اولیه با بدن زن تنها یکی از عوامل متعدد در شکلگیری گرایش جنسی است و باید در کنار سایر عوامل زیستی دیده شود.
۱.۳ ژنتیک و گرایش جنسی
پژوهشهای اخیر در حوزهی ژنتیک و نوروساینس، درک ما از گرایش جنسی را عمیقتر کردهاند و نشان دادهاند که این ویژگی پیچیده نتیجهی تعامل عوامل ژنتیکی، هورمونی، و محیطی است. برخلاف تصورات اولیه که به دنبال یک «ژن همجنسگرایی» بودند، مطالعات مدرن نشان میدهند که گرایش جنسی تحت تأثیر تعداد زیادی ژن با اثرات کوچک قرار دارد و عوامل محیطی، از جمله تجربههای اولیهی کودکی، نقش مکملی ایفا میکنند.
یکی از بزرگترین مطالعات ژنومی در این زمینه توسط گانا و همکاران (۲۰۱۹) انجام شد که با بررسی دادههای ژنتیکی صدها هزار نفر، نشان داد گرایش جنسی همجنسگرایانه در مردان و زنان با چندین نشانگر ژنتیکی در کروموزومهای مختلف مرتبط است. بااینحال، این مطالعه تأکید کرد که هیچ ژن واحدی بهتنهایی گرایش جنسی را تعیین نمیکند و عوامل غیرژنتیکی، مانند تعاملات اجتماعی و پیوندهای اولیه با مراقبان (از جمله تماس با بدن مادر)، میتوانند در این فرآیند نقش داشته باشند. این یافتهها نشان میدهند که گرایش جنسی یک ویژگی چندعاملی است که نمیتوان آن را تنها به عوامل زیستی یا محیطی تقلیل داد.
بهطور مشابه، سندرز و همکاران (۲۰۱۵) با استفاده از اسکن ژنومی، ارتباطهایی بین گرایش جنسی مردان و مناطق خاصی در کروموزومهای Xq28 و ۸q12 یافتند. این مطالعه نشان داد که ژنتیک میتواند زمینهای برای گرایشهای جنسی خاص ایجاد کند، اما بروز این گرایشها به عوامل محیطی، از جمله تجربههای روانی و اجتماعی در سالهای اولیهی زندگی، وابسته است. برای مثال، پیوند عاطفی و جسمانی اولیه با بدن مادر ممکن است در کنار عوامل ژنتیکی، به شکلگیری الگوهای میل در بزرگسالی کمک کند.
علاوه بر ژنتیک، تفاوتهای ساختاری در مغز نیز در این زمینه مورد توجه قرار گرفته است. بائو و سوآب (۲۰۱۱) در یک مرور جامع نشان دادند که مناطقی از مغز، مانند هیپوتالاموس و آمیگدال، در افراد با گرایشهای جنسی مختلف تفاوتهایی دارند. این تفاوتها، که تا حدی تحت تأثیر هورمونهای پیشزادی شکل میگیرند، ممکن است بر نحوهی پردازش احساسات و میل جنسی اثر بگذارند. بااینحال، این پژوهشگران تأکید کردند که تجربههای محیطی، مانند کیفیت رابطهی نوزاد با مادر در ماههای اولیهی زندگی، میتوانند این تفاوتهای مغزی را تعدیل کنند.
این یافتههای ژنتیکی و نوروساینسی، فرضیهی مقالهی حاضر را تقویت میکنند که تماس اولیهی نوزاد با بدن مادر میتواند یکی از عوامل محیطی مؤثر در شکلگیری گرایش جنسی باشد. بااینحال، این تأثیر تنها در کنار عوامل زیستی، مانند ژنها و ساختار مغز، معنا پیدا میکند. برای مثال، یک نوزاد پسر با زمینهی ژنتیکی خاص ممکن است از طریق پیوند عاطفی قوی با مادر، به سمت دگرجنسگرایی هدایت شود، در حالی که تجربههای متفاوت (مانند فقدان این پیوند یا عوامل فرهنگی) میتوانند مسیرهای دیگری را تقویت کنند. در مورد نوزاد دختر، همانندسازی با بدن مادر ممکن است بهعنوان یک عامل محیطی، در کنار ژنتیک، به سیالیت بیشتر میل جنسی کمک کند.
در نهایت، پژوهشهای ژنتیکی و نوروساینسی نشان میدهند که گرایش جنسی نتیجهی یک تعامل پیچیده است که در آن عوامل زیستی و محیطی بهصورت پویا با یکدیگر عمل میکنند. این دیدگاه، اهمیت بررسی تجربههای اولیهی کودکی، مانند تماس با بدن مادر، را در چارچوبی گستردهتر تأیید میکند، اما تأکید میکند که هیچ عامل واحدی نمیتواند بهتنهایی گرایش جنسی را توضیح دهد.
۲. روانکاوی و تماس با بدن زن
۲.۱ تجربهی لمسی نوزاد با بدن مادر
نوزاد پس از تولد، برای اولینبار از طریق تماس پوستی با مادرش با جهان بیرون ارتباط برقرار میکند. سینهی مادر، بوی بدنش، ضربان قلبش، صدایش و گرمایش، همه به نوزاد احساس امنیت و آرامش میدهند.
این تجربهها نهتنها فیزیکی، بلکه عاطفیاند. در روانکاوی کلاسیک، این مرحله «مرحلهی دهانی» (oral stage) نام دارد، که در آن نوزاد با مکیدن و لمسکردن سینهی مادر، پیوندی عمیق با او برقرار میکند. این پیوند نخستین تجربهی «عشق» در زندگی انسان است.
۲.۲ تفاوت تجربهی نوزاد دختر و پسر
برای نوزاد دختر، بدن مادر همزمان یک منبع آرامش، غذا و همچنین یک بدن آشنا و شبیه به خودش است. یعنی او همزمان با «دیگریِ امن» و «همانندی جسمانی» روبهروست.
اما نوزاد پسر، با بدنی روبهرو میشود که از خودش متفاوت است. او احساس لذت، وابستگی و امنیت را از موجودی دریافت میکند که نهتنها دگرجنس است، بلکه برای مدتی تنها منبع محبت و بقا محسوب میشود.
در نتیجه، از دید این نظریه، رابطهی نوزاد پسر با بدن زن نوعی رابطهی پرشده از اشتیاق، وابستگی و نیاز میشود که بعدها به شکل دگرجنسگرایی تثبیت میشود. ولی برای دختر، از آنجا که بدن زن برایش هم «خود» است و هم «دیگری»، فضا برای کششی طبیعی به سمت همجنس بازتر است.
۲.۳ لمس، لذت و شکلگیری میل
در سالهای اول زندگی، تجربهی لذت از طریق تماس بدنی (نه لزوماً جنسی) آغاز میشود. بدن مادر – بهویژه سینه، شکم و بغلگرفتن – اولین جایگاه تجربهی «خوببودن» برای کودک است.
اگر بخواهیم زبان روانکاوی را ساده کنیم: بدن مادر اولین «موضوع میل» در زندگی انسان است.
از آنجایی که این میل ابتدا غیرجنسی و فقط عاطفی است، در صورت تثبیت یا گسست در دورههای بعدی رشد روانی، ممکن است به شکلهای متنوعی از گرایشها یا اشتیاقهای بزرگسالی بروز کند.
۳. روانکاوی و گرایش جنسی
از نگاه روانکاوی، میل جنسی فقط به معنای کشش جسمی نیست؛ بلکه بخشی از روانِ آدم است که از همان نوزادی شروع میشود و شکل میگیرد. در واقع، روانکاوی معتقد است که میل ما به دیگری، حاصل تجربههای دوران کودکیمان است، بهخصوص رابطه با پدر و مادر.
فروید: ریشهی میل در تجربههای اولیه
فروید باور داشت که میل جنسی در نوزاد وجود دارد، اما نه به آن شکلی که بزرگسالها تجربهاش میکنند. او میگفت که رشد جنسی کودک از چند مرحله میگذرد:
• مرحلهی دهانی: نوزاد از دهانش دنیا را میشناسد. شیر خوردن، مکیدن، تماس با سینهی مادر، همهاش برایش لذتبخش است. این اولین تجربهی جسمی با بدن زن است.
• مرحلهی مقعدی: کودک از کنترل ادرار و مدفوع لذت میبرد. اگر مادر در این دوره سختگیر باشد، ممکن است کودک بعدها به کنترل یا مقاومت در برابر دیگران گرایش پیدا کند.
• مرحلهی آلتی (اودیپ): اینجا کودک (بهخصوص پسر) عاشق مادرش میشود و از پدر احساس رقابت دارد. اگر این مرحله بهدرستی پشت سر گذاشته نشود، ممکن است پسر دچار سردرگمی در شکلدهی میل جنسیاش شود.
مثال: پسری که مادرش بهشدت کنترلگر است و پدر حضور فعال ندارد، ممکن است احساس نزدیکی شدید به مادر کند، اما چون این نزدیکی با احساس گناه آمیخته است، بعدها میلش را سرکوب کند. این سرکوب گاهی به میل معطوف به مردان دیگر تبدیل میشود، چون ذهن ناخودآگاهش با بدن مرد احساس امنیت بیشتری دارد.
لاکان: میل همیشه میل به دیگریست.
ژاک لاکان، روانکاو فرانسوی، ایدهی فروید را ادامه داد اما پیچیدهترش کرد. از نظر او، کودک اول خودش را یکی با مادر میبیند؛ یعنی بین خودش و مادر تفاوتی حس نمیکند. اما بعد، یک «دیگری» وارد میشود—که معمولاً پدر است یا قانون اجتماعی—و کودک متوجه میشود که «من مادر نیستم». این لحظه، شکاف در روان کودک ایجاد میکند و میل هم از همین شکاف به وجود میآید.
میل از این به بعد همیشه در جستوجوی “چیزی که نداریم” است. حالا اگر کودک در همین لحظهی شکاف، نتواند از مادر جدا شود یا پدر غایب باشد، ساختار میلش ممکن است به شکل متفاوتی در بزرگسالی ظاهر شود.
پس همانطور که گفتیم در نظریهی لاکان، میل جنسی در مرحلهای از رشد شکل میگیرد که کودک از وابستگی اولیه به مادر جدا میشود و وارد نظم نمادین میشود. در این مرحله، اگر پسر نتواند رابطهی درستی با نماد پدر برقرار کند یا بیش از حد به مادر وابسته باشد، ممکن است میل جنسی او به سمت همجنس متمایل شود. این فرآیند نه تنها بر اساس روابط خانوادگی، بلکه تحت تأثیر جامعه و قوانین اجتماعی است که فرد در طول زمان با آنها مواجه میشود.
به عنوان مثال، اگر پسری در کودکی نتواند خود را از مادر جدا کند و وابستگی زیادی به او داشته باشد، ممکن است این وابستگی به شکلی درونفردی باقی بماند و در بزرگسالی به صورت میل به همجنس تجلی پیدا کند. همچنین، در فرایند آینهای لاکان، اگر کودک نتواند خود را به درستی در آینهی اجتماعی (یعنی در تعامل با دیگران) تعریف کند، این میتواند موجب ایجاد گرایشهای جنسی خاص شود. بنابراین، از دیدگاه لاکان، عوامل روانی و اجتماعی پیچیدهای در شکلگیری گرایش جنسی تأثیرگذار هستند.
آدلر: جبران کمبودها
آلفرد آدلر که برخلاف فروید، به ارادهی فرد برای غلبه بر ضعفها تأکید داشت، میگفت ما همه با یک احساس «حقارت» به دنیا میآییم. این احساس میتواند فیزیکی باشد (مثلاً کودک بیمار یا ضعیف)، روانی یا اجتماعی. اگر این احساس شدید باشد، فرد ممکن است برای جبران آن، به راههای خاصی پناه ببرد.
آدلر بر این باور بود که همهی انسانها از لحظهی تولد احساس ضعف و ناتوانی دارند. این احساس ضعف، بهویژه در کودکان پسر، میتواند به چیزی تبدیل شود که برای جبران آن، به دنبال نشان دادن قدرت و برتری بروند. این جبران، میتواند از طریق شبیهسازی رفتارهای مردانه و جدایی از وابستگیهای زنانه باشد.
حالا تصور کنید که پسری در کودکی در یک محیط سلطهگرانه و وابسته به مادر بزرگ شده باشد. این پسر، به خاطر احساس ضعف و وابستگی بیش از حد به مادر، ممکن است در آینده برای اثبات خود و فرار از این وابستگی، رفتارهای تند و مردانهتری از خود نشان دهد. این میل به جبران ضعف، گاهی ممکن است باعث شود که در درون خود دچار تعارضهای جنسیتی شود. اگر این تعارضها حل نشوند، ممکن است میل به همجنسگرایی بهعنوان روشی برای جبران این ضعفها و بازسازی قدرت از دست رفته در ناخودآگاه شکل گیرد. به عبارت دیگر، در فرآیند رشد و تحول روانی، ممکن است گرایش جنسی بهعنوان یک نوع واکنش به این احساس ضعف و تلاش برای جبران آن ظهور کند.
۴. تحلیل فرهنگی-اجتماعی: آیا جامعه میتواند در تغییر گرایش جنسی نقش داشته باشد؟
۴.۱ تأثیر فرهنگ بر نقشهای جنسیتی
در جوامع سنتی، مرد بودن اغلب با قدرت، خشونت، و بیاحساسی همراه است. در چنین جوامعی، پسران از سنین کودکی آموزش میبینند تا احساسات خود را سرکوب کنند و بر رقابتجویی تمرکز کنند. این فضا میتواند باعث شود که روابط عاطفی بین مردان بهعنوان تنها بستری برای تجربه محبت و همدلی مطرح شود. برای نمونه، در محیطهای مانند مدارس پسرانه یا پادگانهای نظامی، رفتارهای شبهعاشقانه میان مردان جوان دیده میشود که معمولاً ناشی از دوری از جنس مخالف و نیاز به ارتباط صمیمانه است. این موارد نشان میدهند که گرایش جنسی تحت تأثیر فرهنگ و محیط اجتماعی قرار دارد و ممکن است به شکلی تغییر کند، هرچند که همیشه این تغییرات واضح نیستند.
۴.۲ تأثیر تجربههای آسیبزا
تحقیقات نشان دادهاند که برخی افرادی که در کودکی تجربهی سوءاستفادهی جنسی داشتهاند، در بزرگسالی ممکن است دچار سردرگمی جنسی شوند یا رفتارهای همجنسگرایانه از خود نشان دهند. با این حال، این رابطه پیچیده است و به این معنی نیست که سوءاستفاده بهطور مستقیم باعث تغییر گرایش جنسی میشود. برای مثال، پسربچهای که از سوی یک مرد مورد سوءاستفاده قرار گرفته است، ممکن است در آینده همزمان احساس انزجار و کشش نسبت به همجنس خود تجربه کند. در چنین شرایطی، تماس نخستین با بدن زن که معمولاً تجربهای امن و لذتبخش است، ممکن است تحتتأثیر این تجربهی آسیبزا قرار گیرد و گرایش جنسی را بهطور غیرمنتظرهای تغییر دهد.
۵. روانزیستشناسی گرایش جنسی مردان و “نقطهی جی”
پژوهشها نشان دادهاند که ناحیهای به نام پروستات در مردان، که در ناحیهی مقعد قرار دارد، در تحریک جنسی حساس است و برخی آن را بهعنوان “نقطهی جی مردانه” میشناسند. تحریک این ناحیه در برخی منابع به ارگاسم شدیدتر از نوع تناسلی نسبت داده شده است. در بسیاری از فرهنگها، مقعد ناحیهای تابو و ممنوعه است و تحریک آن با همجنسگرایی مرتبط میشود. اما این تجربهی لذت از ناحیهی مقعد الزاماً بهمعنای همجنسگرایی نیست، بلکه بیشتر به پیچیدگی بدن انسان در پردازش لذتها مربوط است. در برخی جوامع، مانند کشورهای غربی، تحریک مقعدی در روابط دگرجنسگرایانه پذیرفته شده است، بدون آنکه این امر دلالت بر گرایش جنسی فرد داشته باشد.
۶. همجنسگرایی در سالمندان و مردان مسن
مطالعات نشان میدهند که برخی مردان پس از میانسالی یا در دوران سالمندی، به روابط عاطفی یا جنسی با همجنس خود گرایش پیدا میکنند. این پدیده میتواند ناشی از کاهش میل جنسی به جنس مخالف، کاهش فشارهای اجتماعی برای ازدواج، یا نیاز به روابط غیررقابتی و صمیمانه باشد. برای مثال، در پژوهشی در آمریکا، مردانی بالای ۶۵ سال عنوان کردهاند که برای اولینبار در این سن به روابط عاطفی یا جنسی با همجنس خود گرایش یافتهاند. این موارد بیشتر نشاندهندهی بازتعریف الگوی روابط اجتماعی هستند تا تغییر واقعی در گرایش جنسی. بسیاری از این افراد بهدنبال صمیمیت و همدلی بودهاند، نه فقط میل جنسی.
۷. گرایش همجنسگرایانه در زنان: آیا طبیعیتر است؟
۷.۱ تجربهی نخستین تماس با بدن زن در نوزاد دختر
دختران نیز همانند پسران نخستین تجربهی فیزیکی و عاطفی خود را با مادر دارند. برخلاف پسران که این تجربه میتواند در مسیر همانندسازی جنسی تأثیرگذار باشد، دختر ممکن است بدن زنانهی مادر را بهعنوان نسخهای از بدن خود تلقی کند و در روند رشد احساس همذاتپنداری با آن پیدا کند. این فرآیند میتواند در بازیهای تقلیدی مانند مراقبت از عروسک یا بازیهای مادرانه بازنمایی شود که موجب تقویت درک طبیعیتر از همجنس خود میشود.
۷.۲ روانکاوی و میل به همجنس در زنان
نظریههای روانکاوی، بهویژه از دیدگاه لاکان، معتقدند که میل زنان بیشتر از مردان سیال و غیرخطی است. زنان ممکن است در روابط خود با همجنس تجربهای از میل و همدلی داشته باشند که در این روابط، نهتنها جنبههای جنسی، بلکه ابعاد هویتی نیز حضور دارند. برای مثال، در دوران بلوغ یا بحرانهای عاطفی، بسیاری از زنان ممکن است تجربههای همجنسگرایانه داشته باشند بدون آنکه هویت خود را همجنسگرا بدانند. کارن هورنای نیز اشاره کرده که زنان تمایل دارند خود را در آیینهی زن دیگر ببینند، و این میتواند به شکل رابطهای احساسی یا حتی اروتیک بروز کند.
۷.۳ شواهد فرهنگی و تاریخی گرایش همجنسگرایانه در زنان
۱. یونان باستان
در یونان باستان، ساپو، شاعر جزیرهی لسبوس، یکی از مهمترین مثالها در تاریخ ادب غرب برای روابط همجنسگرایانه میان زنان است. او در اشعارش با شور و حرارت از زیبایی، لطافت، و جذابیت زنان صحبت میکند. یکی از معروفترین اشعار او که در آن به عشق میان زنان اشاره شده، اینگونه آغاز میشود:
«بهسوی تو میآیم، ای زیبای لسبوس،
که در چهرهات جوانیِ بیپایان است
و در آغوشت عشق همانند بادهای است که نمیتوان از آن گذشت.»
این اشعار، نه تنها نشاندهندهی اشتیاق و محبت میان زنان است، بلکه گواهی بر روابط احساسی و جنسی میان آنها در آن دوران میدهد. جزیرهی لسبوس بهعنوان یک مکان خاص برای زنان همجنسگرا شناخته میشده است.
۲. ایران و جهان اسلام
در فرهنگ اسلامی و بهویژه در فقه اسلامی، روابط جنسی میان زنان کمتر مورد توجه قرار گرفته است. فقه اسلامی در دورانهای مختلف بیشتر بر روابط مردان با مردان (لواط) تمرکز کرده و بهویژه روابط همجنسگرایانه میان زنان کمتر مورد تحلیل و بحث قرار گرفته است. این سکوت فقهی بهطور غیرمستقیم به پنهانی ماندن این روابط در تاریخ و فرهنگ اسلامی کمک کرده است.
در مورد تاریخ ایران و جهان اسلام، بهویژه در دورانهای سلطنت اسلامی و حرمسراها، میتوان بهطور خاص اشاره کرد که روابط عاطفی و گاه جنسی میان زنان در چنین فضاهایی وجود داشت. در حرمسراها، زنان در محیطهای بسته و انحصاری با یکدیگر زندگی میکردند. در برخی گزارشهای تاریخی، از این روابط بهعنوان روابط عاطفی و حتی جنسی میان زنان در حرمسراها یاد شده است، هرچند این روابط معمولاً بهطور پنهانی و در چارچوب «دوستی» یا «مراقبت» از یکدیگر شکل میگرفت. برای نمونه، در دوران صفویه، حرمسراهای سلاطین معروف به فضایی بسته و خصوصی برای زنان بودند که در آن روابط عاطفی میان زنان در گاهی موارد بهطور غیررسمی برقرار میشد.
یکی از مستندات این نوع روابط در تاریخنگاری غربیها آمده است. بهویژه در مورد حرمسرای شاه عباس صفوی، برخی تاریخنگاران غربی و محققان گزارش دادهاند که زنان در حرمسرا گاهی روابط نزدیکی با یکدیگر داشتند. البته در این مورد، بهدلیل فضای بسته و قوانین اجتماعی آن زمان، این روابط معمولاً در کمال احتیاط و نهبهصورت علنی و رسمی، انجام میشد.
این روابط عاطفی و جنسی در حرمسراها، در زمانهای مختلف و در جوامع اسلامی تحت پوششهای فرهنگی و دینی مختلف قرار میگرفت و بهویژه در فقه اسلامی به آنها توجه نمیشد. در واقع، سکوت فقهی نسبت به این روابط باعث شده که این روابط در تاریخ و فرهنگ اسلامی بهویژه در دورانهای سلطنتی و حرمسراها غالباً در پشت پرده و پنهانی باقی بمانند.
۳. ژاپن دوران ادو
در ژاپن دوران ادو، در هنر شونگا که بیشتر شامل نقاشیها و متون اروتیک است، روابط میان زنان بهطور آشکار به تصویر کشیده میشد. در یکی از نقاشیهای معروف شونگا، زنان در حال ابراز محبتهای جنسی و احساسی به یکدیگر دیده میشوند. در این دوره، روابط همجنسگرایانه میان زنان در بعضی از خانههای گیشا پذیرفته شده و بهعنوان بخشی از زندگی اجتماعی آن دوران محسوب میشده است.
۴. اروپای قرون وسطی
در دوران قرون وسطی، کلیسا بیشتر به روابط جنسی مردانه توجه داشت و روابط زنانه را چندان مورد قضاوت قرار نمیداد. از آنجا که در آموزههای کلیسا تنها روابط جنسی که در آن «دخول» صورت میگرفت، گناه تلقی میشد، روابط جنسی میان زنان، که بهطور غالب فاقد این عنصر بود، هیچگاه بهعنوان گناه مطرح نمیشد. بنابراین، روابط عاطفی و حتی جنسی میان زنان در جوامع قرون وسطی بهطور عمومی پذیرفته میشد، بهویژه در فضاهایی مانند صومعهها یا در میان زنان که روابط نزدیک و صمیمی داشتند. این روابط بهطور ضمنی تحت عنوان «دوستی» یا «مراقبتهای معنوی» تعبیر میشد و در اکثر موارد، در بستر اجتماع و دین، از نگاه کلیسا خارج بود.
کلیسا در قرون وسطی بیشتر نگران روابط مردان با مردان بود که بهعنوان تهدیدی برای نظم طبیعی و اجتماعی شناخته میشد. به همین دلیل، روابط همجنسگرایانهی زنان عمدتاً نادیده گرفته میشد و هیچگونه محکومیت خاصی در مورد آنها وجود نداشت. زنان در دایرههای اجتماعی خود، از جمله در صومعهها و خانههای زنان، روابط نزدیک و حتی عاطفی با یکدیگر داشتند که نه تنها گناه شمرده نمیشد، بلکه بهعنوان روابطی طبیعی و بخشی از زندگی روزمره آنها پذیرفته میشد. در چنین فضایی، کلیسا هیچگاه بهطور جدی وارد قضاوت روابط زنانه نشد و به همین دلیل، بسیاری از این روابط در پردهی تاریخ باقی ماند.
۵. قرون ۱۹ و ۲۰
در قرون ۱۹ و ۲۰، بهویژه در دوران ویکتوریایی در بریتانیا و دوران مشابه در ایالات متحده، “دوستیهای رمانتیک زنانه” بهطور گستردهای پذیرفته و رایج بودند. این روابط میان زنان معمولاً بهعنوان “دوستیهای افلاطونی” توصیف میشدند، جایی که زنان روابط عاطفی عمیقی با یکدیگر برقرار میکردند که اغلب شامل نامههای عاشقانه، تماسهای فیزیکی (مانند دستدادن یا در آغوش گرفتن) و حتی زندگی مشترک در کنار یکدیگر بود. این نوع دوستیها در برخی موارد جنبههای اروتیک نیز داشتند، اما از آنجا که در بسیاری از جوامع، عشق میان زنان بهعنوان چیزی فراتر از یک دوستی ساده در نظر گرفته نمیشد، جامعه هیچگاه آنها را بهطور صریح بهعنوان روابط همجنسگرایانه نمیشناخت.
در دوران ویکتوریایی، بهویژه در طبقات بالای جامعه، زنان از محدودیتهای اجتماعی برای ابراز محبت به یکدیگر استفاده میکردند. نامههای عاشقانهی طولانی و صمیمانه میان دو زن معمول بود، و در برخی موارد، این روابط بهطور غیررسمی شبیه به روابط رومانتیک و عاشقانهی بین دو نفر از جنس مخالف بود. این روابط بهطور ضمنی و بدون تابوهای جامعه نسبت به همجنسگرایی، بهعنوان روابطی کاملاً طبیعی و بخشی از روابط اجتماعی زنان به شمار میرفت.
در این دوران، جامعه بهطور کلی این روابط را از منظر جنسی نمیدید و بیشتر به آنها بهعنوان بخشی از ارتباطات نزدیک و صمیمانه میان زنان توجه میشد.
نتیجهگیری
در نهایت، گرایش جنسی یک فرآیند پیچیده و چندعاملی است که تحت تأثیر عوامل زیستی، روانشناختی، فرهنگی و اجتماعی قرار دارد. در این مقاله، بررسیهای مختلف نشان داد که اولین تماس نوزاد با بدن زن، از جنبههای مختلف میتواند بر گرایش جنسی او در آینده تأثیر بگذارد. در حالی که تماس اولیه با بدن مادر ممکن است زمینهساز گرایش دگرجنسگرایانه در پسران باشد، در دختران، این تماس میتواند بهطور طبیعی کششی به سمت همجنس را تقویت کند. همچنین، تغییرات اجتماعی و فرهنگی در طول زمان ممکن است بر شکلگیری این گرایشها تأثیرگذار باشند. با این حال، هیچ عامل واحدی نمیتواند بهطور قطعی گرایش جنسی را تعیین کند و عوامل زیستی، روانشناختی و فرهنگی باید در کنار هم در نظر گرفته شوند.
منابع
• Blanchard, R. (2001). The Neurodevelopmental Model of Homosexuality. Archives of Sexual
• Behavior, 30(5), 475-486.
•
• Ganna, A., et al. (2019). “Large-scale GWAS reveals insights into the genetic architecture of same-sex sexual behavior.” Science, 365(6456), eaat7693.
• Sanders, A. R., et al. (2015). “Genome-wide scan demonstrates significant linkage for male sexual orientation.” Psychological Medicine, 45(7), 1379-1388.
• Bao, A. M., & Swaab, D. F. (2011). “Sexual differentiation of the human brain: Relation to gender identity, sexual orientation, and neuropsychiatric disorders.” Frontiers in Neuroendocrinology, 32(2), 214-226.
• زیگموند فروید(۱۹۰۵).سه رساله دربارهی نظریه جنسیت. ابراهیم ملک اسماعیلی. نشرنگاه.
• Hamer, D. H., & Copeland, P. (1994). The Science of Sexual Orientation. American Scientist, 82(6), 548-556.
• LaBarbera, M. (1996). Psychological and Biological Theories of Sexual Orientation: An Overview. Psychology of Sexual Orientation, 21(3), 215-226.
• Ellis, L., & Ames, M. A. (1987). XYY and Homosexuality: A Review of the Literature. Psychiatry Research, 21(2), 123-136.
• کارن هورنای(۱۹۴۵)، تضادهای درونی ما. محمدحعفر مصفا نشر بهجت.