«بومِ سفید»
چشمهایت
بومِ بیرنگ
بامهایِ رویِ شهر
منتظر برای دیدنت
کدام بدن میان ما..؟
صورتهای بیفرم
شکلها بیشکل
زیرِ سهپایهها
چقَدر این روزها خستهام را..
پا به پا دنبالم
کشیده درونِ هر منظره
سُرخ
چشم انداخته سَری
قبلِ رفتن چیزی؟
گوشْ
چشمی دوباره
همه را کشیدهام
حتی وحشیترین آرامشی که..
بدون تو اما رنگ؟
کشیدهام روی بوم
تو در نمیآیی
تو از در نمیآیی؟
تو از هیچ دری چرا.. چراا..
مثل همان شب..
از قابی که ندارد
میزنی بیرون
همه را
عاصی مثل من
شبیه خالقی
خسته از مخلوق
شبیه یک انسان
شبیه یک انسان
شبیه یک انسان..