«وقتی که پیر شدهای.»
وقتی که پیر و خاکستری شدهای و خوابآلود،
سرجنبان کنار آتش،
این کتاب را بردار
و آرام بخوان،
خیال کن نگاه لطیفی را
که چشمانت زمانی داشت،
و تاریکای عمیقش را؛
چه بسیاران عاشق شدند به خوشروییات،
و دوست داشتند زیباییت را با عشقی راست یا دروغ،
اما فقط یک مرد
عاشق آن روح مسافر در تو بود،
و عاشق به اندوه سیمای درتغییرت؛
وقتی که میخمی سمت هیزمهای فروزان،
نجوا کن، اندکی با غم:
چطور پر کشید عشق و پیمود
کوهستانها را آن بالا
و رخ نهفت میان انبوه ستارگان.
– ویلیام باتلر ییتس
When You Are Old
When you are old and grey and full of sleep,
And nodding by the fire, take down this book,
And slowly read, and dream of the soft look
Your eyes had once, and of their shadows deep;
How many loved your moments of glad grace,
And loved your beauty with love false or true,
But one man loved the pilgrim soul in you,
And loved the sorrows of your changing face;
And bending down beside the glowing bars,
Murmur, a little sadly, how Love fled
And paced upon the mountains overhead
And hid his face amid a crowd of stars.
W. B. Yeats
«ترانهٔ اَنگِس سرگردان»
بهسوی فندقبُنان رفتم،
چرا که آتشی داشتم در سر،
ترکهٔ فندقی شکستم و کندم پوست،
و حبهای آویختم به چنگک ریسمان؛
و هنگامی که شبپرگان سپید به پرواز بودند،
و ستارگان شبپرهگون پرپر میزدند،
حبه را در رود انداختم
و قزلآلای نقرهفام کوچکی آوردم به صید.
وقتی نهاده بودمش بر زمین،
رفتم که مشتعل کنم آتش را،
اما چیزی روی زمین خشخش کرد،
و صدایم زد کسی:
بدل شده بود به دختری درخشنده
با شکوفههای سیب در گیسوش
که صدا زد نامم را و گریخت
و شد محو در روشنای هوا.
گرچه پیر گشتهام با سرگردانی
در سرزمینهای ماهور و مغاک،
میفهمم آخر که کجا رفته او،
بوسیده لبانش را، یکی میشوم با او؛
و راه مینوردم میان علفهای بلند هزاررنگ،
و تا بهسر آید روز و روزگاران، میچینم
سیبهای نقرهفام ماه،
و سیبهای زرفام مهر.
– ویلیام باتلر ییتس
The Song of Wandering Aengus
BY WILLIAM BUTLER YEATS
I went out to the hazel wood,
Because a fire was in my head,
And cut and peeled a hazel wand,
And hooked a berry to a thread;
And when white moths were on the wing,
And moth-like stars were flickering out,
I dropped the berry in a stream
And caught a little silver trout.
When I had laid it on the floor
I went to blow the fire a-flame,
But something rustled on the floor,
And someone called me by my name:
It had become a glimmering girl
With apple blossom in her hair
Who called me by my name and ran
And faded through the brightening air.
Though I am old with wandering
Through hollow lands and hilly lands,
I will find out where she has gone,
And kiss her lips and take her hands;
And walk among long dappled grass,
And pluck till time and times are done,
The silver apples of the moon,
The golden apples of the sun.