۱
گره پشت گره
رج پشت رج
این پایان راهی ندارد
کرمها که پروانه شوند
پیلهها را پاره خواهند کرد
به ابریشم قسم
یک سطر مانده از این فرش
یک رج مانده از این شعر
و مه غلیظ صبحگاهی
ناگهان تبدیل خواهد شد
به گرمای افتضاح ظهرگاهی!
…..
۲
تو رفتی
دو چشم داشتم
دو چشم هم قرض گرفتم
تا یک دل سیر گریه کنم
افسوس که این ابر
با این بارانها
سبک شدنی نیست
حساب و کتاب مغزم
به هیچ یک از سوالهای دلم
پاسخ روشنی نمیدهد
تو رفتی
و سرباز بار دیگر میگوید:
«آقا بلند شو
وقت ملاقات تمام شده»
…….
Tags جمشید عزیزی شعر معاصر شعر نو