سزار آیرا (Cesar Aira) در سال ۱۹۴۹ میلادی در کرنلپرینگلس آرژانتین به دنیا آمد و از سال ۱۹۶۷ میلادی تا کنون در بوئنوسآیرس زندگی میکند. او علاوه بر نویسندگی و ترجمه، در دانشگاههای بوئنوسآیرس و روزاریو نیز تدریس کردهاست. آیرا را پس از بورخس مهمترین نویسندهی آرژانتین میدانند که به علت گوشهگیری و دوری از هیاهوی مطبوعاتی در ایران چندان شناخته شده نیست. بهخاطر موجزنویسی اغلب آثار آیرا حجمی بین ۸۰ تا صد صفحه دارند. ضربآهنگ آرام و نثری باطمانینه یکی دیگر از ویژگیهای نوشتههای اوست.
*داستانی که در ادامه میآید از مجموعه داستان “The Musical Brain and Other Stories” انتخاب شده است.
“مهمانی خدا به صرف چای”
۱
بر اساس یک سنت قدیمی و تغییرناپذیر در جهان، خداوند روز تولد خود را با یک مهمانی چای باشکوه و پرشور جشن میگیرد، که تنها میمونها حق شرکت در آن را دارند. هیچکس نه میداند و نه میتواند بفهمد، در آن مناطق لایتناهی، چهگونه این داستانها شروع شد. اما از آن به بعد، باور همه به خدای بزرگ به یک چیز ثابت تبدیل شده است. به نظر میرسد که روز موعود هرگز نخواهد آمد، اما اگر بیآید، آنهم به موقع، مهمانی چای برگزار خواهد شد. گفته میشود، به احتمال زیاد، دلیل اصلی برگزاری این مراسم با هدفی شوم بوده است. میمونها نیز در ابتدای کار مثل انسانها حق شرکت در این مراسم را نداشتند. آنها بیشتر شبیه یک شوخی طعنهآمیز، نوعی تعمد آگاهانه و از روی کینه (یا در بهترینحالت طعنه آمیز) از طرف خداوند هستند، به خاطر وجود نژاد انسان که او (خدا) را نا امید کرده است. بنابراین، ممکن است داستان اینگونه آغاز شده باشد. اما به محض اینکه این برنامه ریخته شد، آن را بهعنوان یک سنت آبا و اجدادی، بدون هیچ معنای روشنی قبول کردند. اما با توجه و لطف زیاد گذشتگان به آن، از این گرداب بیمعنایی نجات یافت.
سنتها را نمیتوان از آغوش جوامعی که آنها را به وجود آوردهاند جدا کرد. سنتهای جامعه مانند یک سیستم عصبی دلسوز عمل میکنند. معمولن، آنها غیر منطقی به نظر میرسند، زیرا گذشتهی تاریخیشان برپایهی یکسری گرههای کور و خالی از دلیل بنا شده است که حتا دقیقترین تحقیقات نیز قادر به باز کردن آن گره نیست. با اینحال، موضوع مهمانی خدا به صرف چای باید سادهتر باشد، چرا که یک سنت کهکشانیست، بنابراین هیچ چیز خاص یا تاریخی در مورد منشأ آن وجود ندارد. در ابتدا، به جای یک شبکه علّی، گونگ** مطلق بود نه بیشتر. با این وجود، چه درک آن ساده باشد چه دشوار، منشأ و دلایل قدمت آن در هالهای از ابهام باقی میمانند، شاید فقط به این دلیل که مذهبیون هرگز این مراسم را جدی نگرفتند، یا از حضور در کاری که بسیار احمقانه است، از به خطر انداختن شهرت خود میترسیدند.
با این وجود، برای روشنشدن موضوع، میتوان گفت که این یک اتفاق طبیعی مانند آبشدن برفها در فصل بهار، ماهگرفتگی و یا مهاجرت اردکها نیست. این یک رویداد اجتماعیست. اگر صاحبخانه تصمیم بگیرد که دلش نمیخواهد مهمانی چای برگزار شود، چنین اتفاقی هم نمیافتد. تا به امروز گواه این هستیم که این رسم به احتمال زیاد تا ابد ادامه خواهد یافت. حتا او به باورهای قدیمی نیز احترام میگذارد، شاید از روی سادگی و عادت.
مانند هر مناسبت اجتماعی دیگری، این مراسم نیز دارای تشریفاتست. اولین مورد، که در واقع جز لاینفک مراسم است، صدور و توزیع دعوتنامه هاست. (این نیز ممکن است متفاوت باشد. اگر این حکم یک روز از بین میرفت، ممکن بود مهمانها از جنس انسان باشند.) این دعوتنامهها با عنوان “به سلامتی تکامل” به طور خودکار به غرایز میمون ها فرستاده میشوند، شبیه صدای زنگ یک در. همهی آنها به یکباره و به صورت گسترده ارسال میشوند، و این عملیات ممکن است تنها حاوی پیام الهی کلمهی “میمون” باشد، که برای اطلاعرسانی دربارهی روز موعود کفایت میکند.
اما روز موعود چه روزیست؟ چه وقتی خالق بیبدیل روز تولد خود را جشن میگیرد؟ اصلن هروقت. حتا ممکن است امروز باشد. به جز اینکه “امروز” میتواند حاوی تعداد بیشماری گذشت زمانی از اعصار متمادی و یا بخشی از یک میکروثانیه باشد، بستگی به این دارد که روی چه نوع سطحی قرار دارید. زیرا جهان او (خدا) شامل معماهایی از جنس روزها، ساعتها ، ماهها و قرنها در اشکال و اندازههای مختلفست که در یک صفحهی بدون پایان قفل شدهاند، و با صورتهایی از جنس سپیدهدم و نیمهشب در خلا و سرشاری، آغاز و پایان در یک دیگر میلولند. طبیعتن، کسیکه زمان را خلق کرده است در صورت تمایل حق دارد روز تولد خود را جشن بگیرد. به طور کلی، “تولد خدا” وابسته به یک حلقهی عجیب و غریب است، و تعجب ناچیز ناشی از این عبارت دلیل این همه چیز عجیب و غریب است.
۲
بیشتر از حد معمول، به طرز غیر ممکنی صرف چای در ساعت پنج عصر بی زمانی، و در قلمرو یک نوآوری خارقالعاده اتفاق میافتد. اگر یک شاهد حضور داشته باشد، مجموعهای دیوانهوار از حرکات بیمعنا را مشاهده خواهد کرد. در آن لحظه، میمونها نمیتوانند سر جای خود ساکت بنشینند. روی صندلیهای خود و دیگران به بالا و پایین میپرند. پس از لحظهای سکون در یک محل، ناگزیر از ماندن، به دنبال جای جدیدی میگردند. به هر جا که بتوانند فشار میآورند، و همیشه فضای کافی وجود دارد، زیرا دیگران نیز در حال جنبشاند. با اشتیاقی بیدلیل، مانند جنزدهها رفتار میکنند، گویا میدانند که تنها برای مدتی، ابدیت برای آنهاست تا بازی را خراب کنند، و مصممند که فرصت را از دست ندهند. آنها با جهشهای مضحک خود در سرتاسر میز، فنجانها را میشکنند و قاشقها و چنگالها را به پرواز در میآورند. پاهای تمبر مانندشان شیرینیها را پراکنده کرده، دم آنها در کیکهای خامهای میچرخد و با رنگ سفید علامتگذاری میشود. برای آنها چه اهمیتی دارد! صورت، دست و سینه هایشان با کیک، چای، خردهنان و شکلات چسبناک میشود. فنجانهای چینی ظریف در چنگالهای بدترکیبشان فرو میرود و برای مقابله با چای داغ، روی خود شیر سرد میپاشند. آنها دائمن در حال جنگ هستند؛ همیشه بهانههایی وجود دارد، و اگر نتوانند یکی را پیدا کنند، جلو رفته و با هم میجنگند. گاهی اوقات مثل یک میدان نبرد به نظر میآید: یکدیگر را با قندهای مکعبیشکل، بزاق آغشته به مربا، و ظرفهای بیسکوئیت بمباران میکنند. به ناچار یکی از آنها بلند شده، و از لوستر آویزان میشود، تا زمانیکه حواسش پرت شود، سپس میرود و در وسط میز سقوط میکند، ظروف چینی را خراب و شیرینیها را پراکنده میکند. امان از فریاد هایشان! آنقدر پر سروصدا که در آن حتا صدای آژیر یک دستگاه آتشنشانی بهسختی شنیده میشود.
با استفاده از قدرت مطلق خود، خدا به یکباره درون همهی فنجانها چای میریزد. و در این هنگام، برخی از خرابکاریها را درست میکند. در این سیرک شبانه، البته، حسننیت او تنها فاجعه را تشدید کرده و به آن سرعت میبخشد که به طور طبیعی مقدر نیست. این فاجعهی ناگهانی تبدیل به یک کلاف سردرگم در میلیونها سال نوری میشود.
با این حال، به نظر میرسد که مراسم برگزار شده است و روال همیشگی خود را طی میکند. زیرا هر وقت خدا یک مهمانی چای برگزار میکند، همین اتفاقات میافتد. بالا و پریدنها، لکههای روی سفره، مسیر هر دانهی توتفرنگی که از یک گوشهی میز به طرف دیگر قل میخورد، دقیقن تکرار آن چیزیست که در گذشته اتفاق افتاده و حوادث آینده را پیشبینی میکند. همه چیز یکسانست. اما واقعن دلیلی برای تعجب وجود ندارد. زیرا در نهایت، هر رویدادی روی خودش سقوط میکند. این شباهت، برگزاری مداوم این مهمانی را توجیه میکند. بدون آن، با دیدن اینکه میمونها چه آشفتگی وحشتناکی میتوانند ایجاد و چقدر بد میتوانند رفتار کنند، ممکن بود خدا تصمیم بگیرد که میمونها را دوباره به صرف چای دعوت نکند. اما ابتکار عمل در انجام مداوم یک چیز، خطر را از تکرار میگیرد. رفتار بد مهمانان مانند یک منظره به هیئت خاصی از واقعیت تبدیل میشود. با اینوجود، این سؤال مطرح میشود که آیا رفتارها در معرض تحول قرار میگیرند یا خیر؟ هرکدام از میمونها از موانع آخرالزمانی که در مهمانی صرف چای نشان داده میشود، جدا شده و مانند علائم، در فضا معلق میمانند. شاید بتوانند توسعه یافته، بخشی از یک داستان شوند و بعد از گذشت قرنها یا هزارههای بزرگ، به یک منظرهی الهی بیسابقه برسیم: جمعی از میمونهای بیسروصدا که در اطراف یک میز نشسته، با فنجان چای در دست، درحالیکه انگشتان کوچکشان را به سمت خالی محیطشان نشانه میروند، و با متانت و مثل یک اصیلزاده گوشهی دهانشان را با دستمال پاک میکنند.
۳
مشکل رفتارهای بد ممکنست به این دلیل باشد که ریاست مهمانی بر عهدهی خدا نیست. یا بهتر است گفته شود که او این کار را همزمان انجام میدهد و نمیدهد. همانطور که میدانیم خداوند قادر متعال است، که به نظر میرسد برای انجام وظایف خود بسیار مفید است، اما همین مسئله مانع از حضور وی در مکانی خاص میشود. بهعنوان مثال، برای نشستن در سر میز، و بهدستگرفتن اوضاع. غیبت او متعاقبن (اگر بتوان حضور همهجایی او را غیبت قلمداد کرد) میتواند بینزاکتی و اختلاف در بین مهمانانش را مشروعیت ببخشد: میزبانی که نتواند در مهمانی خود شرکت کند، از این طریق میهمانان خود را مجاز میکند آنگونه که دوست دارند رفتار کنند ( این نسخهی خانگی ضربالمثلی مشهور است “اگر خدا وجود نداشته باشد، همهچیز مجاز است”). اما نگاهی گستردهتر به ما این امکان را میدهد که ببینیم رفتار او شکل برتری از اندیشه است که میزبان کامل را توصیف میکند. کسیکه برای تضمین رفاه مهمانان خود به همهچیز میاندیشد، اطمینان حاصل میکند که بشقابها، و لیوانها هرگز خالی نمیشوند، کلیهی مواد با بهترین کیفیت، طعم و بوی مطبوع بوده، و گرمی و سردی آنها متعادلست. همچنین، نورپردازی و درجهی حرارت محیط متناسب است، سفرهی روی میز بهخوبی اتو شده و بوی قرص نفتالین نمیدهد، و مکالمه هرگز به سمت مباحث نامناسب منحرف نمیشود. جزئیات زیادی وجود دارد که میتوان در آن شرکت کرد! فقط خدا میتواند همهی آنها را پیگیری کند. خدا با حضور خود میتواند به این بلوا خاتمه دهد، اما اگر قرار بود در یک مکان مشخص قرار گیرد، حضورش در دیگران متوقف میشد و بهاینترتیب به ذات خود خیانت میکرد. بنابراین یکی از میمونها جای خالی او را پر میکند.
این پادشاه میمونها شخصیتی افسانهایست. کسی بهوجود واقعی او باور ندارد: او فقط در طول مهمانیچای خدا حضور داشته، و کاری را انجام میدهد که خداوند اگر در هیبت گوشت و استخوان ظاهر میشد، انجام میداد. اما این کار را به بدترین و مضحکترین شکل ممکن انجام میدهد. او روی صندلی کنار میز با صورتی عبوس و درهمکشیده، مملو از بیصبری و جلالی بوالهوسانه میایستد، مشت و لگد میپراند، با تمام وجود فریاد میزند، همهی چیز های اطراف خود را پرتاب میکند، و برای برقراری نظم در مهمانی، در کمال بینظمی، به آن خاتمه میدهد. گاهی اوقات، آنچنان از خود بیخود شده که نزاع جدیدی را آغاز میکند، و اصرار دارد با خشونتهای تازه آن را از بین ببرد. میمونهای دیگر، با احترامی ناشی از نیاکان خود که به نظر میرسد باتوجه به عقل الهی در آنها القاء شده است، از بهچالشکشیدن اقتدار پادشاه خودداری میکنند (نه اینکه تأثیر زیادی در رفتار آنها داشته باشد). در واقع، اگر فرمان معظم در همهجا حضور گستردهای داشته باشد، نتیجه گرفته میشود که پادشاه در قلمرو خود حی و حاضرست. حتا میتوان ادعا کرد، با اینکه در همهجا حضور گسترده دارد، حضورش در او (میمون پادشاه) بیش از مکانهای دیگر است. اگرچه ممکن است نمایندهی خدا بهصورت خودکار و یا ماشینی حضور در آنجا به عمل آورده، ارادهای در اینامر دخیل است، و اراده (خدا) فراتر از محاسبه و حدس و گمانست.
پادشاه کسیاست که بیشترین و بلندترین فریادها را میزند. او از نیاکان بلندگوهای جدید به حساب میآید، و آرزو میکند که هزار اسلحه داشته باشد تا بتواند همزمان همهی میهمانان را زمینگیر کند. با اینحال، جهشها و حرکات غیرقابل پیشبینی مهمانان را با دو نفری که در اختیار دارد، به خوبی کنترل میکند. میمونها ذاتن دارای چابکی خاصی هستند، اما او از حد جسمی خود فراتر میرود. به نظر میرسد که او تجسم مطلق ذهن است، و از پیچخوردگی و انحراف، تلخگوشتی، دگرآزاری، و قدرت برخوردارست. مانند بسیاری دیگر، “او فکر میکند خداست”. او کندترین و آسیبپذیرترین میمونها و بهویژه ترسوها را دنبال کرده و آزار میرساند، و در چشمانشان آبلیمو اسپری میکند، نوک انگشتانشان را در چای داغ فرو میبرد، گوشهای آنها را با آبنبات و بینیهایشان را با مارمالاد علامت میزند، و قاشقهای نقره را به داخل مقعد آنها فرو میکند…
وقت استراحت، گالنهای چای را پایین میآورد تا خشم بیعلت خود را دوباره شعلهور سازد. باید چیزی در آن چای باشد.
۴
یکبار، موجودی کنجکاو در مراسم معروف مهمانی صرف چای تداخل ایجاد کرد. طبق قوانین، افرادی که به مجالسی که به آن ها دعوت نشدهاند میپیوندند، سعی میکنند ناشناس بمانند: جلب توجه نمیکنند، چهرهی خود را زیاد نشان نداده و سعی میکنند با محیط یکرنگ شوند. این منطق یک مهمان ناخواندهست، اما همیشه عملی نمیشود. بعضی از آنها استراتژی مخالف را به پیش میگیرند: به فرض اینکه دیر یا زود مشخص شود، آنها تصمیم میگیرند که این کار را زودتر انجام داده و حضور خود را با “پررنگبودن در مهمانی” توجیه کنند.
در این داستان، به نظر میرسد که مهمان ناخوانده اولین رویکرد را برگزیده، چراکه بخشی از غرایز طبیعی او به شمار میآید. برای شروع، او نمیتوانست کوچکتر باشد، زیرا یک ذرهی زیراتمی بود. یکی از آن بخشهای کوچک اتم که با شکلگیری جهان و کهکشانها تنها باقیمانده و از آنزمان تاکنون شناور بوده است. برای او خلاء و کل جهان یکی است. او هر دوی آنها را بهصورت آزاد و معلق و با بیهدفی درنوردیده است.
میلیونها کهکشان او را در حال گذر دیدهاند. شاید هم نه. اما او از همهی آنها به طور یکسان عبور کردهاست. یک ناظر آگاه میتواند او را به عنوان اثری باستانی از دنبالهی یکی از اجسام ساکن، و یا نقطهای شناور و سرگردان در زمان، و یا پیامبری از منشا وجود تشخیص دهد. بدن کوچک وظریف او که حتا بهترین نوع قلم نمیتواند روی آن چیزی ثبت کند، از تاریخی طولانی برخوردار است. لازم است پیشرفتهترین سیکلوترونها(ذرهشکن) برای رمزگشایی این هیروگلیف (حروف تصویری) به کار گرفته شود. اما دانشمندان برجستهای که این ابزارهای گرانقیمت را در اختیار دارند، مشغول پروژههای مهم و سودمندتری هستند.
در هرصورت، گرفتن یا حتا پیداکردن آن برای آنها دشوار خواهد بود، زیرا هیچ نقشهای برای نشاندادن مسیر او وجود ندارد، و او نیز توجهات بقیه را به خود جلب نمیکند. با احتیاط و بی سروصدا مثل یک دزد محل را ترک کرده و قبل از رسیدن از آنجا رفته است. در عینحالی که آنجاست، در آنجا حضور ندارد.
این امر در مورد مسیر او نیز صادق است. نمیتوان آن را فریبنده و دمدمیمزاج خواند، زیرا هر چیز از قوانینی پیروی میکند که مطابق آن ایجاد شده است. اما وقتی چیزی به اندازهی او کوچک باشد، به معنای واقعی کلمه از مقیاس خارج است (این اتفاق وقتی میافتد که او قبل از اندازهگیری روی یک سطح وجود دارد). همچنین نمیتوان زمان و محل مسیری که طی میکند را پیشبینی کرد. در رابطه با اندازهی او، (اگرچه این یک ایدهی غیرقابل تصور است)، اگر تمامی ذرات اتمی تشکیلدهندهی جهان را جمع کرده و آنها را به هم بچسبانید، هنوز حجم یک اتم از آن نمیشود.
این کوچکی بزرگ به او این امکان را میدهد که برای یک موجود در اندازهی معمولی عجیب به نظر برسد: او نیازی به تغییر مسیر ندارد و هرگز به چیزی دست نمیزند زیرا بدون برنامهی قبلی هر آنچه که در مسیرش باشد، برنامهاش را تغییر میدهد. این که مسیر او را به مسیر گلوله تشبیه کنیم اشتباه است، زیرا هیچ حفرهای ایجاد نمیکند. احتیاجی هم ندارد. از نظر او، مواد سخت، سخت نیستند. اتمهای یک سنگ، که از نظر ما خیلی محکم درکنار هم چیده شدهاست، برای او، دارای شکافی به فاصلهی خورشید تا ماه است. در نتیجه، مثل پرندهای در حال پرواز در آسمان آبی در یک صبح دلانگیز بهاری، از یک شهابسنگ نیکل و آهن عبور میکند. او سیارهای را حتا بدون اینکه متوجه شود درمینوردد. با همان جریان سیال فراموشی، او از یک اتم، یک ورق کاغذ، یک گل، یک قایق، یک سگ، یک مغز و یک مو عبور میکند.
برای این ذره درب بستهای وجود ندارد. بنابراین حضورش (همانگونه که هست) درمهمانیای که دعوت نیست، یا هر نوعی از مهمانی، شگفتآور نیست. او نیای اولیهی مهمان ناخوانده است. شکستن دروازهی ورودی برایش کاری سیستماتیک، غیرقابل توقف و بسیار ظریف بود. خیلیها شاید به او حسادت میکردند! همهی شورشیها، جنجالبهپاکنها، و پارانوییدها، که از حسادت خود را میخوردند در خانه ماندند، درحالیکه سایرین برای لذتبردن از مراسم در سالنهای درخشان جهان، جمع میشوند. اما کسانیکه حسادت میکردند، بهایی را که ذره پرداختهاست، فراموش کردهاند: حقیر و بیاهمیتبودن. آیا تحت آن شرایط ارزشش را دارد؟
۵
حتا باور به این امر که هیچ فضایی از شر ورود این ذره در امان نیست، هنوز هم سخت میتوان پذیرفت که او میتواند به منحصربهفردترین گردهمایی همهگان دزدکی وارد شود: مهمانی خدا به صرف چای، مراسمی افسانهای که برای جشن تولدش برگزار میشود. برای او (ذره) بیش از حد زیادیست. نه فقط به این دلیل که هدف این گردهمایی، مانعشدن از ورود دیگران بودهاست، بلکه بیشتر به این دلیل که همه چیز آن توسط قادر مطلق اداره میشود. بهعبارت دیگر، این مراسم شبیه نوعی داستان و یا اثر هنریست و در نتیجه هریک از جزئیات آن، اعم از بزرگ یا کوچک، ظریف یا زمخت، ناگزیرند با معانی و اهداف کل مجموعه مطابقت داشته باشند. و او (ذره) نه بخشی از جزئیات یک داستان بود؛ نه به طرح توطئهی آن کمک میکرد: او یک تصادف بود و نه بیشتر.
از طرف دیگر، این اتفاق مقدر به افتادن بود. زیرا این ذره یکی از کثرتهای بیشماری بود که در سراسر جهان در حال گردش است. برای همین آن را “بارش ذرات” مینامند، گرچه این قیاس گمراه کنندهاست (این نوع “بارش” در همه ی جهات سقوط می کند، پایان نمی یابد، و چیزی را خیس نمی کند)، اما لااقل امید به نظارت دقیق را از بین میبرد. زیرا حتا سادهترین سردوشها نیز قطرات زیادی را شامل میشوند که نمیتوان آنها را شمرد، چه رسد به اینکه آنها را نامگذاری کرد. و از آنجا که این ذرات بسیار زیاد و دائمن در حال عبور و مرور هستند، چرا پیداکردن یکی از آنها وسط جشن تولد خدا تعجب آور باشد؟
شاید این یک استثنا نبوده است. تابهحال برای کسی پیش نیامده است که به طور سیستماتیک به این سؤال بپردازد، اما کاملن محتملست که این ذرات به سمت هر نوع میهمانی جذب شوند. چرا باید عجیب باشد؟ یا بهتر است بگوییم: مراسم مهمانی میتواند یک غربالگر طبیعی برای ذرات باشد. (شباهت بین کلمات اتفاقی نیست.)
با ناز و عشوهی خاص خود، ذره به عنوان یک نقطهی هندسی شناخته میشود، به این معنا که تجلی او در واقعیت خطیست، زیرا با گذشت زمان یک نقطه همیشه یک خط را دنبال میکند. و از آنجایی که یک خط، تقاطع بینهایت سطوح مختلف با زاویههای گوناگون است، وقتی این خط وارد مهمانی خدا شد، چیزی شبیه آسیاب بادی بر صفحات ظریفی ظاهر شد، صفحاتی با زاویههای مختلف و در حال تغییر، که میمونها روی آن لغزیده و سر میخوردند، سپس بلند شده و خودشان را دستهجمعی در جای دیگر پیدا میکنند. در انتها، از یک سطح شیبدار بالا رفته تا بفهمند که در حال سقوط و یا عروج بودهاند، و در کمال تعجب فهمیدند به سمت بالا میروند. از آنجایی که سطوح زیادی وجود دارد، بسیار کم پیش میآید که دو میمون در سطحی یکسان قرار بگیرند، و اتفاقن همین امر باعث ادامهی جنگیدن آنها میشود. جستوخیز آنها ابعاد گوناگونی به خود گرفت، گویی میخواستند در فضاهایی بپرند که خارج از آن فضا بود. ناگهان یادشان میآید که زمین زیر پای پشمیشان نیز همزمان در زیر پای میمونی در آنسوی دیگرست که قانون گرانش را نادیده میگیرد. یا فضاییکه در آن دستان خود را دراز میکنند، برای رسیدن به یک کفگیر، یا چایهایی که مثل ستارههای مایع هزاربعدی به سمت بالا، پایین، پهلو، به عقب و جلو ریختهاند. همهی اینها حماقتشان را شدت بخشیده و آنها را دیوانه میکند. آنها با این پدیده بهعنوان یک موضوع پیشپاافتاده که مخصوص سرگرمیهایشان ساخته شدهاست، رفتار کردند و این زمانیست که هرجومرج واقعی شروع شد. مانند رباتهای ضعیف که حاوی مواد منفجرهاند، شروع به جستوخیز کردند. در هر جهتی بالا و پایین پریده، دستوپای خود را در چای و دمشان را در خامههای روی کیکها فرو کرده، فریادکنان (گویی مسابقهای برپاست)، خفهشده، استفراغ کرده، زیر سفره خزیده و ظروف چینی را به پرواز درمیآورند، همانطور که میتوانید تصور کنید.
بسیار شگفتانگیز است که ذرهای به این کوچکی میتواند چنین تأثیرات عظیمی را بهوجود آورد. به نظر میرسد که این ذره به یکباره در همهجا وجود دارد، اگرچه او (ذرهی مورد بحث) اینگونه نبود. در هرلحظه او فقط در یک مکان است، اما بهعنوان علت در آنجا حضور داشت، بنابراین تأثیرات او همزمان در بسیاری از مناطق دیگر نیز وجود دارد، و در حالیکه هنوز ایجادکننده است، پیشتر سطوح جدیدی را تولید و میمونها را به هیئتهای جدیدی تبدیل میساخت. اندازهی یک علت مهم نیست: یک علت، صرفنظر از بزرگی، تعادل و یا کوچکی آن، مهم است زیرا هنوز یک علت است. حتا وقتی علت جنون باشد.
۶
به نظر میرسد که برگزاری مهمانی چای به سبک باروک به همراه اتفاقات لازم و الزامات اتفاقی، هم بهعنوان یک رویداد و هم بهعنوان یک نشانه بهخوبی اجرا شد. جشن تولد در موعد خودش برگزار میشد و به جای نادیدهگرفتن، تاریخ دقیق آن مشخص میشد. اگرچه این اتفاق نه از طریق کلیسا–آنگونه که انتظار میرود–بلکه با حیوانات (و نه امیال حیوانی) به همراه انرژی و شادی سرشار از بدویت صورت میگرفت.
اما، به خاطر کمالگرایی وسواسگونهی ناشی از وضعیت و عملکردش، خدا میخواست یکی از آخرین کوکها را بخیه کرده، دکمهی آخر را خیاطی کند و انتهای نخ را گره بزند. در نتیجه، مجبور شد برای ذره سرمنشائی قائل شود. او مجبور شد که او (ذره) را از جایی بیاورد. به بیان دقیقتر، مجبور شد “به او هویت ببخشد.” این از مقدماتیترین کارهای خداوند بود. جای تعجبی هم ندارد، زیرا همهی کارهای خداوند مقدماتیست؛ درغیر اینصورت، کاملبودن جهان او به خطر میافتد. البته باتوجه به رویکرد جسورانهاش دربارهی فضا و زمان مشکلی نبود. پس از آن، همانطور که خواهیم دید، مشکل بهوجود آمد، نه اینکه واقعن یک مشکل باشد (زیرا برای او قبل و بعد از آن هیچ معنایی ندارد).
بدون داستان ذره مهمانی خدا ناقص خواهد بود. زیرا مهمانی یک داستان بود، و هر داستان خودش از تعدادی داستان دیگر تشکیل شده است، و اگر هر چیز دیگری در ساخت آن شرکت داشته باشد، دیگر داستان نیست. ما هرگز نخواهیم فهمید که آیا این مسئله نوعی ضعف، نوعی لجبازی قابل اغماض، و یا بخشی از تفکر منطقی خداوند بوده است یا خیر. او تنها میخواست که داستان جشن تولدش خوب از آب دربیاید، با “یکی بود، یکی نبود. غیر از خدا هیچ کس نبود” شروع شود، و تکرار هربارهی آن برای رسیدن به ایدهآل خود با موفقیت انجام شود. در نتیجه، نمیتواند اجازه دهد ورود افراد ناشناس به آن همهچیز را خراب کند.
ماهیت این شیء به این معنا بود که نیمی از کارهای او قبلن انجام شدهاست: یافتن منشاء ذره کار دشواری نبود، زیرا همانطور که از نامش پیداست، بخش کوچکی از یک چیز است. تنها کاری که خدا باید انجام میداد این بود که آن چیز را پیدا و یا خلق کند. او در طول فعالیت طولانی خود، اکتشافات بسیار مرموزتری داشته است. فقط چند بار سوزنی را در انبار کاه پیدا کرده تا علاقهی مخلوقاتش به ضربالمثلها را ارضا کند!
در این داستان، ذره میتواند هر چیزی باشد، به معنای واقعی کلمه و حتا ورای آن. ذره میتواند نه تنها از یک مادهی فیزیکی، بلکه حتا از یک رویداد، جایگشت زمان، ایده، فکر، اشتیاق، موج و یک شکل بهوجود بیاید. او به واسطهی اندازهی کوچکش به خاستگاه پر پیچ و خمی تعلق دارد، که باتغییرات متناوب از آن مسیرهای انبوه و انرژی ساطع میشود. ذرات در دل عمل هستند. نه به این معنا که منشأ آن باید در آغاز جستوجو شود: او میتواند از هر ایالت جهان، حتا جوانترین آن، سرچشمه بگیرد. تولد بیکران آن گلبول کوچک و کنجکاو میتواند در شعلهای از سطح آلفای قنطورس، تابهای برای سرخکردن تخم کبوتر در چین، گریهی یک بچه، انحنای فضا، هیدروژن، کاغذخشککن، تمایل به انتقام، ریشهی سوم یک عدد، لرد کاوندیش، مو، و یا اسب تکشاخ اتفاق بیفتد. فهرستی که خدا باید بررسی کند، اصطلاحن، طولانیست. این اولینبار نیست که او مجبور به انتخاب محدودی از میان گزینههای مختلف میشود. تنها راهنمای او در آن محاسبات شلوغ و گیجکننده، کلمات هستند. درواقع مسئله زبان بود. هیچچیز در واقعیت وجود نداشت. تنها کلمات، کلماتی که جهان را تکه تکه میکند، و در نهایت مردم با آن چیزها را صدا میزنند. خداوند نیازی به استفاده از خود کلمات نداشت، اما وقتی مجبور به مداخله شد، مانند اینمورد، خواست که چیزی را در حافظهی انسان ثبت کند. او چارهای جز شرکت در بازی زبانی نداشت، و آنرا یک چالش در نظر گرفت. این کار قطعن برای او دشوارتر از شغل یک معلم قواعد زبان است. زیرا او مجبور بود همهی زبانها، مرده، زنده، و بالقوه را در نظر بگیرد (هرکدام از آنها جهان را بهشکلی متفاوت نشان داده و در فضای بالا در هم میآمیزند. واگراییها، و همپوشانیهای آنها وصلهای ناخوشایند را تشکیل میدهد.)
خلاصهی مطلب: فرآیند ایجاد مشکل از پیدا کردن راهحل برای آن بیشتر به طول انجامید. گویا خدا دکمهای را فشار داده، و گواهی تولد این ذره صادر میشود، که همچنین نوعی دعوتنامه برای مهمانی به شمار میرود. جاییکه از آنجا شروع خواهد کرد. دراینجا، آفریدگار متعال یک استثنا قائل شد؛ کسىکه همه چیزش آشکاراست، در این میهمانی رازی را از باقی حضار پنهان کرد. او به کسی نگفت چهچیز را بهعنوان منشأ ذره انتخاب کرده است. از آنزمان تاکنون، این راز کوچک اما ژرف، نقل مجلسِ تمام میهمانیهای خدا به صرف چای بودهاست.
پانوشت
* God’s Tea Party
** Gong: ناقوس، صدای زنگ درآوردن