1. سوار شدن بر تختخواب
دیرزمانی است که با کتاب به بستر میروم! از آن عادتهایی است که از سرم نمیافتد، پیش میآید که کتابی را بگشایم و تنها به سراندن سبابهام زیر خطوط بسنده کنم، عاجز از خواندن، تنها به لمس اکتفا کنم، درست مثل آن وقتهایی که آدم آنقدر خسته است که توان معاشقه ندارد و تنها بوسهای کوتاه بر پیشانی معشوق/معشوقه میزند. پنداری در همین لمس کوتاه آن آمیختن را وعده میدهد؛ فردا! فردا شب!
دیرزمانی است که زود به بستر میروم، پیش از آنکه خواب به چشمم بیاید کتاب به دست درون رختخواب جاگیر میشوم، میخوانم تا پلکهایم سنگین شود، تنها اینطور به خواب میروم، در جوار جلد کتاب، تن به تن، گشوده به روی هم، بیجلد، پوست بر پوست، تنها اینطور در خواب فرو میافتم. برای ما که سخت خوابمان میآید یا اگر هم بیاید سخت میبردمان، بردن کتاب به رختخواب نوعی اعلان آمادگی است، بخشی از خودآرایی است، راهی است برای نرم و رام کردن خواب. دیرزمانی است که در فقدان لالایی اینطور خواب را میخوانم تا در کنارم جاگیر شود، نمیخوانم که زندگی را یاد بگیرم، میخوانم که ناپدید شوم؛ برای همین یکسره میخوانم، سوار بر تختخواب جادوییام کتاب و خواب را میسفرم، «با تختخوابم به سفرهای زیادی رفتم »۱، از جهانی به جهان دیگر میگریزم، مسلح به تیزی مداد نیم قد تراشخوردهام (که بارها نیمه شب که خواب مرا برده روی غلت زدهام و رد خون سیاهش اینجا و آنجا ملحفه و پوستم جا مانده) در حواشی سفید خطوط جاگیر میشوم، سفیدیها را فتح میکنم، به خواب میروم و کتابِ گشوده، دمر، خالیِ رختخوابم را فتح میکند. خواب نمیآید، پهلو میگیرم، از ملحفه بر جلد، پیش میآید که از سر سنگینی تنم به وقت کلافگی یا ناخوابی یا خواب ناخوش و غلت و واغلت عنان گسیخته، گوشهی جلد تا بخورد و چروک آن تاخوردگی همچون ردّ زخم بر پیکرش بماند؛ به یادگار.
زخم چیست؟ راهی به درون، راهی برای تسخیر، تقلایی مدام؛ «برای اینکه ارتباط ممکن شود باید نقصی را بیابیم، یک شکافتگی، انگار در یک زره، یک چاک در خود، یک چاک در دیگری .»۲
هفت یا هشت سال پیش تصمیم گرفتم از تختم خلاص شوم، دلیل نخست این بود که با خوابیدن بر زمین چند ساعتی از شر دردهای دائمی کمرم خلاص میشدم، دوم آنکه میخواستم بستری قابل حمل داشته باشم. ناتانیل کرزن۳ تقریبا ۱۳۰ سال پیش نوشته بود که برای سفر به ایران به دلیل فقدان وجود تختخواب، باید کیسهی بزرگی همراه داشته باشید که در چاپارخانهها آنرا با کاه پرکنید و کف اتاق بیندازید، برای کرزن در سفر پر فراز و نشیبش به ایران این رختخوابهای ساده چنان آسایشی فراهم آورد که نوشت:«این قبیل تشک راحتترین رختخواب دنیاست »۴، او در دیباچهی همین کتاب از قول ولتر نوشت: «فراموش نکنید چقدر کتاب خواندم تا اینکه زحمت شما را در خواندن کم کرده باشم و از این بابت ممنون باشید »۵، کرزن حدود ۳۰۰ کتاب درباب ایران خوانده بود.
هرچند رختخواب مورد نظر من با کاه پر نمیشد، اما خیالم خیال اینکه بتوانم هرجا که دلم کشید تایِ مستطیل جادوییام را بگشایم و درازش کنم و به قلمرو خیال پا بگذارم باعث شد تا تخت و تشک را به انبار ببرم و بساط خوابم را بر زمین بگشایم. میگویم «پا بگذارم» چون رفتن به درون رختخواب فرق دارد با تختخواب. ما اغلب برای ورود به رختخواب نخست پاهایمان را به این قلمرو وارد میکنیم، همچون کسی که میخواهد دمای آب استخر را بسنجد نخست پنجهی پاهایمان را بر رختخواب میمالیم، پنداری بخواهیم بدانیم که رختخوابمان هنوز جادویش را حفظ کرده یا نه، بعد مینشینیم و خیالمان را جمع میکنیم تا موعد دراز کشیدن فرا برسد، آنوقت میتوانیم خیالمان را پهن کنیم. برای ورود به تختخواب اما اغلب دو روش را پی میگیریم، یا نخست بر لبهی آن مینشینیم، یا به درون تخت شیرجه میزنیم، تخت، در فاصله از زمین، آن وضعیت میان دو جهانی را حفظ میکند (درست مثل گهواره یا زانوان مادر)، شاید برای همین اغلب آدمهای تنها، آدمهایی که با اندوه یا مشکلی جدی سر و کله میزنند بر لبهی تخت به نمایش درمیآیند (مثل نقاشیهای هاپر )، گویی بر لبهی تخت میتوانیم بهتر تصمیم بگیریم، هم این امکان وجود دارد که خودمان را به عقب پرت کنیم و در پرتگاه جادویی تخت فروافتیم، هم اینکه برخیزیم و به آنچه اجتماع مینامندش پا بگذاریم، به بیان بهتر باید میان نامرئی بودن و مرئی بودن تصمیم بگیریم، اینکه کتابی را بگشاییم و ناپدید شویم یا آنرا موقت بر بستر رها کنیم. تصمیم بگیریم که همه چیز را واگذاریم و برای حل آن مشکل از خود بیرون برویم یا نه. پس هرچه بیشتر در خودمان، در این فضای خصوصی ساکن باشیم، هرچه بیشتر سوار بر تختخوابمان رویا بافته باشیم، هرچه بیشتر خود و کتابهایمان را سفریده باشیم، ملحفهی چروکتری داریم: زدگیهایی این و ور آنور، رشحات، لک، رد آنچه در سفرهایمان تجربه کردهایم و هزار و یک نقش دیگر…
2.یک پوست بر گوشت و یک پوست دیگر (ملحفه/پوست مادر) بر پوست.
پوست همچون کاغذ است، پوست همچون متن است، متنی عاری از کلمه، رنج در پوست خود را عیان میکند، خودش را همچون زخم یا ترکهای فراوان به نمایش میگذارد، تا میخورد، مچاله میشود، چروک میخورد، گشوده میشود.
ایده: شکلگیری انسان: پوست به دور زخم کشیده میشود، اگر نشود، خون میآید، ماه به ماه.
من پوست نازکی دارم، ترد مثل کاغذ، ناسور مثل کتابی که که مدام ورق میخورد، پر از رد مثل ملحفهای که مرتب در آن جاگیر میشوم، همانطور که بسترم از سر سماجتِ استخوانهایم اینجا و آنجا شکم تو میدهد، گوشه گوشهی کاغذ کتابهایم پر از نشیب است، تورفتگیهای فشارِ بیش و کم سبابه اینجا و آنجا هویداست، مثل وقتی چیزی را، جملهای را، حضوری را حس کردهام و چنان فشردهام که گویی تلاش کردهام خطوط شره نکنند، نریزند، از کف نرود، همهی اینها نشانههایی است که کتابی را «متعلق» به من میکند؛ ردی که بگوید من در آن خطوط، در آن تخت، در آن تن ساکنم، برای همین از امانت دادن یا امانت گرفتن کتابها بیزارم، از کتابخانههای عمومی بیزارم، «دوست ندارم از نوشتن در حاشیهی کتابهای امانتی منع شوم. وقتی چیزی شگفتآور یا ارزشمند در کتابی کشف میکنم، نمیخواهم مجبور باشم برش گردانم. مثل غارتگران حریص دوست دارم کتابی که میخوانم از آن خودم باشد »۶. کتابهای امانتی همچون تختهای امانتی و موقتیاند، سکونت در حاشیهی کتاب که امانت گرفتهایم ممکن نیست، ممنوع است، زیرا «متعلق» به دیگری است. همچون خسبیدن در تخت اجارهای، کتابی که از آن من نباشد مرا پس میزند. از سوی دیگر میل به کتاب همیشه معطوف به خواندن نیست، خیلی وقتها معطوف به داشتن است، معطوف به لذت تلانبار کردن، تلانبار کردن غیابها، احضاری برای به تعویق انداختن آینده، مثل روزهایی که آدم دلش نمیخواهد از تخت پایین بیاید، دلش نمیخواهد بستر را ترک کند چون مادامی که در بستر باقی میمانیم، آینده، یعنی روزی که پیش رو قرار میگیرد را به تعویق میاندازیم، شاید اصلا برای همین بعضی وقتها دلمان بیمار شدن میخواهد یا خودمان را بیمار جلوه میدهیم، الزامی برای کناره گرفتن میطلبیم، چه بهانهای بهتر از بیماری برای اینکه ما را از اجتماع در امان نگه دارد؟ بردن کتابها به بستر، مشابه بردن معشوق/معشوقه به خلوت است، من هیچوقت آنهایی که تمام کتابهایشان را تا ته خواندهاند، درک نکردهام. نمیشود، گاهی صرفا ناز و نوازش است، گاه نفرت و رخوت، پشت به پشت خوابیدن، کتاب زنده است، گاهی کتاب نه میگوید، تو را به وقت دیگری موکول میکند، بعد یک روز تو را میخواند، روزی سرآخر آن آغوش را میگشاید، ملحفه را کنار میزند، نقش و زخمها را نشانت میدهد.
در تختخواب «دیگری» خواب از من میگریزد، همانطور که در کتابی که از آن من نباشد توان سکونت ندارم، رختخواب من به تمامی از آن من است، «تخت عالیترین فضای فردی و فضای بنیادی بدن است (تخت ـ موناد) »۷، خاطرم هست اولین بار در فیلم مودیلیانی به این مهم پی بردم، وقتی دولتیها برای ستاندن بدهی به داخل خانه هجوم آوردند و افراد خانه تمام وسایل باارزش را روی تخت بدهکار محتضر تلانبار کردند فهمیدم که تختخواب به تمامی بخشی از «من» است، «حتی بدهکارترین انسان هم حق دارد تختخوابش را حفظ کند: دادگاه قدرت تصاحب تختخواب شما را ندارد. این یعنی ما تنها یک تختخواب داریم، تختخوابی از آن خود »۸، حال از آنجایی که «تعلق» نیازمند «تسخیر» است، خودم را بر تختخواب تلنبار میکنم، خودم و تمام آنچه به من «تعلق» دارد، کتاب و گاهی لباسها تازه خشکشده، درست مثل حیوانات خانگی که تمام فضای «تو» را به فضای «ما» بدل میکنند، «از آن خود» کردن تخت نیز منوط به سکونت در تخت است، وگرنه تختی که به هرطریقی خود را بر آن تلنبار نکرده باشیم ازآن هتل یا فروشگاه است، همانطور که کتاب بیرد و نشان از آن کتابفروشی است.
3.هیولاهای زیر تخت
«تختخواب: جایی که خطرات غیرمنتظرهای مخفی شدهاند »۹
تختخواب همچون کشتی، ملفحه چون بادبان، از روشنای چراغخواب به قلب تاریکی، اندکی رویا، فرورفتن زیر پتو همچون غنودن در زهدان. هرچیزی بیرون از رختخواب به چیزی دیگر بدل میشود، به سادگی، آنچه بیرون از تخت به آن مینگریم در فضای تختخواب دگرگون میشود، به محض آنکه در مرز ساکن میشویم، به محض آنکه از رویای «دیگری»، از کتاب، به رویای خودمان، در خواب فرو میافتیم، با آنانکه در میانهی مرز زندگی و مرگ ساکنند درگیر میشویم، لیک تا وقتی در فضای رختخواب باقی بمانیم در امانیم، فونفرانتس میگوید که هراس ما از ارواحی که زیر تخت زندگی میکنند همان ترس و گرفتاریها و نگرانیهایی است که در زندگی به ما هجوم میآورند، آنها زیر تخت میمانند و منتظر لغزشی هستند تا ما را غافلگیر کنند، به اعتقاد او هر آنچه را که واپسراندهایم، هرآنچه که سرکوب شده است، در خفا زیر پای ما را خالی میکند و ما را به خطر میاندازد. از همین رو پایههای تخت تاب نمیآورند و در نهایت تمام تخت فرو میریزد،۱۰ توان تحمل تخت، این شخصیترین دارایی ما که توان انتقال جادویی ما به جهان دیگر را داراست، به قوای خیال ما وابسته است، برای آنها که تخت را تنها برای خوابیدن میشناسند، تخت پایههای نامستحکمی دارد، به قول لیریس تختخواب یک جزیره است، پرک در تکمیل این جمله میگوید که هرتختخوابی اجتماع اضداد است، تجمیع هراس و وحشت و نوستالژی و وسیلهای برای سفر، جایی که آدم ریشه میدواند.
4.خیره شدن به سقف
روبرت موزیل داستان تیزگوشی را اینطور آغاز میکند: «زودتر از معمول به بستر رفتهام، احساس میکنم سرماخوردهام. شاید هم تب دارم، به سقف اتاق نگاه میکنم، یا آنکه چشمم به پرده سرخگون آویخته به در بالکن اتاق هتل دوخته شده است؟ مشکل میتوانم تشخیص بدهم »۱۱
همانطور که پیشتر گفتم تخت فضای میان دو جهانی خود را حفظ میکند، پس همانطور که شخص پس از معاشقه، گشوده بر پشت خود میغلتد و به آسمان، به سقف، به هیچ مینگرد (یا مثل راوی داستان تیزگوشی مشکل میتواند تشخیص دهد به چه مینگرد)، در پیِ بستنهای پیاپی کتاب پس از یک پاراگراف، یک فصل یا حتی ورق زدن آخرین صفحه نیز کتابخوان بر پشت میغلتد و به سقف/آسمان خیره میشود، اینگونه خراشهای سقف یا گچبریها جایگزین ستارگان قدیم میشوند، از پوست/ کاغذ به آسمان/سقف، از دنیا به ابدیت، کتابخوان سوار بر رختخواب در برزخ جاگیر میشود. کتاب (خوانده شده یا خوانده نشده) پیش از بازگشت به فقسهی کتابخانه، بر ققسهی سینه میلمد، کتابِ گشوده بر قفسهی سینه و ژستِ نگاه خیره به سقف احتمالا از زمان روشن شدن اتاقها با چراغ پیهسوز همراه هم بودهاند، دوستان دوران قدیماند، دوران شکوه تختها و کتابها و سقفها! دنیای دیجیتال ما اما دشمن سقف است، زیرا سقف برای کسی است که در بستر ساکن میشود، خیره به ابدیت ساعد را بر شیب مختصر فراز ابرو میلماند، «من تختخوابم را دوست دارم. دوستدارم بر رویش بیفتم و با چشمانی خیره به سقف نگاه کنم (…) من سقف ها را دوست دارم، گچبریها و گلهای گچی سقف را دوست نیز دوست دارم. آنها اغلب برایم الهام بخشند و این تزئینات پیچیدهی گچبریها، برخلاف هزارتوها و پیچیدگی تصویر ذهنی، ایدهها و کلمات، به راحتی در یادم میمانند؛ اما مردم دیگر به سقفها توجه نمیکنند »۱۲، نگریستن به سقف نیازمند ایجاد وقفه است، انسان دیجیتال (که آنرا میتوان انسان یک و دقیقه و نیمی هم نامید) توان وقفه انداختن را از کف داده زیرا امکان تماشای ویدئوها ابدی است، نه خط و ربط دارد نه مقاومت، هیچ جلدی نیست، هیچ صفحهی سفیدی در میان نیست، هیچ فضای سفیدی در حاشیهاش نیست، در مقابل نگریستن به سقف نیازمند مقاومت است، «گرفتن چیزها و کارکردن با آنها نیازمند چیزی است که مقاومت میکند (…) ۱۳عمل با نفی است که جان میگیرد »، اما در روند ابدی تحرکت انگشت سبابه یا انگشت بزرگ بر صفحه تلفنهای همراه، این مقاومت است که ناممکن میشود؛ فضای خصوصی متلاشی میشود، پس آیا میتوان گفت که کتاب خواندن درون بستر، سکونت در تختخواب و خیرهشدنهای پیاپی به سقف/جلد خود قسمی مقاومت است؟
5.ناپدید شدن
در تخت جاگیر میشوم، یله، سفیدی پیرامون کلمات را تسخیر میکنم، بعد بر تیغهی تن فرو میافتم، من در رختخوابم میان هزاران زندگی در حرکتم، از یکی میگریزم و به آن یکی پناه میبرم، در یکی دیگری میمیرد و در آن دیگری هنوز زنده است، تختخواب من جزیرهای است آخرالزمانی که در آن ارواح را احضار میکنم، میخوانم، کتابی را با قلم نیمقد و تراشخوردهام تکمیل میکنم، باز میخوانم، در رختخوابم هزاران بار زیستهام، به هزاران شهر سفر کردهام، پس هروقت که بتوانم، در تختخواب بر علیه زمان و تمام محدودیتهای «آنچه زندگی مینامندش» عصیان میکنم، بر علیه زمان میشورم ـ برای همین فکر میکنم ترکیب ساعت و تختخواب ابطال جادوست و رسم گذاشتن ساعت کنار تختخواب از بزرگترین جنایات بشری است ـ بیزمان در رختخوابم غوطه میخورم، ورق میزنم، بر حاشیه خطوط ساکن میشوم، خواب فرا میرسد، خوابی که از لابهلای خطوط کتاب در تختخواب مرا میبرد امکان غیاب است بیآنکه بمیرم. دیر زمانی است که نه برای خواب، که برای گریز به تختخوابم میروم، در تختخوابم میخوانم و به خواب میروم؛ و اینطور مرتبا قرار مردنم را تمدید میکنم، جایی که خاموشی مطلق اتاق را در برمیگیرد، من مدتهاست که ناپدید شدهام.
_________________
منابع:
۱. ژرژ پرک، انواع فضا، برگردان پیمان عشقی، تهران: کتاب فکر نو، ۱۴۰۰.
۲. دوستی، ژرژ باتای، ترجمهی سروش سمیعی، وبسایت عصبسنج.
۳. George Nathaniel Curzon
۴. جورج ناتانیل کرزن، ایران و قضیهی ایران، تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، ۱۳۸۰
۵. همان. ص ۹
۶. آلبرو مانگل، برچیدن کتابخانهام، برگردان نیما م. اشرفی، تهران، مانکتاب، ۱۴۰۰.
۷. ژرژ پرک، انواع فضا، برگردان پیمان عشقی، تهران: کتاب فکر نو، ۱۴۰۰.
۸. ژرژ پرک، همان.
۹. ژرژ پرک، همان.
۱۰. سایه و شر در افسانهها، ماری لوئیس فونفرانتس، برگردان تورج رضا بنیصدر، تهران، لیوسا، ۱۳۹۶.
۱۱. از کتاب مجموعهی نامرئی، ترجمه علی اصغر حداد، تهران، ماهی، ۱۴۰۰.
۱۲. ژرژ پرک، انواع فضا، برگردان پیمان عشقی، تهران: کتاب فکر نو، ۱۴۰۰.
۱۳. بیونگ چولهان، در میان جمع و طرد دیگری، ترجمۀ محمد راسخ مهند و مهدی پریزاده، تهران: نشر گمان، ۱۴۰۱.